جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

حکایت زیبا (۷۸) خائفان

دوشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۱۴ ب.ظ

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتى که این آیه (البته وعده گاه جمیع آن مردم گمراه نیز آتش دوزخ خواهد بود، آن دوزخ را هفت در است ، هر درى براى ورود دسته اى از گمراهان معین گردیده است ) بر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نازل شد، چنان گریه مى کرد که اصحاب از گریه او به گریه افتادند و کسى نمى دانست جبرئیل با خود چه وحى کرده است که پیامبر این چنین گریان شده است .
یکى از اصحاب به در خانه دختر پیامبر رفت و داستان نزول وحى و گریه پیامبر را شرح داد. فاطمه علیها السلام از جاى حرکت نمود چادر کهنه اى که دوازده جاى آن بوسیله برگ خرما دوخته شده بود، بر سر نمود و از منزل خارج شد.
چشم سلمان فارسى به آن چادر افتاد در گریه شد و با خود گفت : پادشاهان روم و ایران لباسهاى ابریشمین و دیباى زر بافت مى پوشند، ولى دختر پیامبر چادرى چنین دارد، و در شگفت شد.!!
وقتى فاطمه علیها السلام به نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آمد، حضرتش به سلمان فرمود: دخترم از آن دسته اى است که در بندگى بسیار پیشى و سبقت گرفته است .
آنگاه فاطمه علیها السلام عرض کرد: بابا چه چیز شما را محزون کرده است ؟ فرمودآیه اى که جبرئیل آورده و آنرا براى دخترش خواند.
فاطمه علیها السلام از شنیدن جهنم و آتش عذاب چنان ناراحت شد که زانویش قدرت ایستادن را از دست داد و بر زمین افتاد و مى گفت : واى بر کسیکه داخل آتش شود.
سلمان گفت : اى کاش گوسفند بودم و مرا مى خوردند و پوستم را مى دریدند و اسم آتش جهنم را نمى شنیدم .
ابوذر مى گفت : اى کاش مادر مرا نزائیده بود که اسم آتش جهنم بشنوم .
مقداد مى گفت : کاش پرنده اى در بیابان بودم و مرا حساب و عقابى نبود و نام آتش جهنم را نمى شنیدم .
امیر المؤ منین علیه السلام فرمود: کاش حیوانات درنده پاره پاره ام مى کردند و مادر مرا نزائیده بود و نام آتش جهنم نمى شنیدم . آن گاه دست خود را بر روى سر گذاشته و شروع به گریه نمود و مى فرمود:
آه چه دور است سفر قیامت ، واى از کمى توشه ، در این سفر قیامت آنها را به سوى آتش مى برند، مریضانى که در بند اسارتند و جراحت آنان مداوا نمى شوند، کسى بندهایشان را نمى گشاید، آب و غذاى آن ها از آتش است و در جایگاههاى مختلف جهنم زیر و رو مى شوند.

 
 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۰۵
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی