جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

حکایت زیبا (۸۰)

چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۰۷ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت یحیى پیامبر وقتى دید روحانیون بیت المقدس روپوش هایى موئین و کلاه هاى پشمین بر تن و سر دارند، از مادر تقاضا کرد برایش چنین لباسى درست کند بعد در بیت المقدس همراه با اءحبار مشغول عبادت شد.
روزى نگاهى به اندامش که لاغر شده بود انداخت و گریه کرد. خداوند به او وحى کردبه این مقدار از جسمت که لاغر شده گریه مى کنى ؟ به عزت و جلالم سوگند اگر کمترین اطلاعى از آتش داشتى بالاپوشى از آهن مى پوشیدى تا چه رسد به این بافته شده ها.

یحیى از این خطاب آنقدر گریست که گوشت بر گونه او نماند. زکریا روزى به فرزندش گفت : پسر جان من از خدا خواستم تا ترا به من بدهد که مایه روشنى چشمم باشى چرا چنین مى کنى ؟
عرض کرد: پدر مگر تو نفرمودى ، همانا در میان بهشت و جهنم گردنه اى است به جز کسانى که از خوف خدا بسیار گریه کنند از آن گردنه نتوانند بگذرند؟ فرمود: چرا من گفتم !!
حضرت زکریا هرگاه مى خواست بنى اسرائیل را موعظه کند به طرف راست و چپ نگاه مى کرد اگر یحیى را مى دید نامى از بهشت و جهنم نمى برد. روزى زکریا علیه السلام مردم را موعظه مى کرد، یحیى در حالى که سر خود را در عبایش پیچیده بود آمد و در میان مردم نشست و زکریا او را ندید.
شروع به موعظه کرد و گفت : خدا فرموده ، در دوزخ کوهى است به نام سکران ، که در دامنه این کوه ، بیابانى است به نام غضبان و در این بیابان چاهى است که عمق آن یک صد سال راه است و در این چاه تابوت هایى از آتش است که درونش صندوق هائى از آتش است و لباسهائى و زنجیرهائى از آتش درون صندوق مى باشد.
چون یحیى نام سکران شنیده سر برداشت و ناله اى کرد و آشفته روى به بیابان نهاد.
زکریا و مادر یحیى به دنبال پیدا کردن یحیى رفتند و جمعى از جوانان بنى اسرائیل هم به احترام مادر یحیى در بیابان همراه شدند تا رسیدند به جایگاهى که چوپانى بود و گفتند: جوانى به این خصوصیات ندیدى ؟ چوپان گفت : حتما شما یحیى بن زکریا را مى خواهید؟ گفتند: آرى . چوپان گفت : الان در فلان گردنه در حالیکه قدمهاى خود را در آب گذاشته و دیده بر آسمان دوخته و راز و نیاز با خداى مى کند هست . رفتند و او را یافتند. و مادر یحیى سر فرزند را به سینه نهاد و به خدا قسم داد تا بیاید، پس همراه مادر به خانه آمد.(330)

 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۰۷
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی