حکایت زیبا (۸۲)وزارت یاعبادت
بسم الله الرحمن الرحیم
وزارت_یا_عبادت
پادشاهی وزیری دانا داشت که از وزارت دست برداشت. پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر دانا کجاست؟ گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است. پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟ گفت پنج سبب دارد. اول آنکه تو نشسته بودی و من در حضور تو ایستاده می ماندم ، اکنون بندگی خدایی را می کنم که مرا در وقت نماز حکم به نشستن میکند. دوم آنکه طعام می خوردی و من نگاه می کردم اکنون رزاقی پیدا کرده ام که او نمی خورد و مرا می خوارند. سوم آنکه تو خواب بودی و من پاسبان بودم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی خوابد و مرا پاسبانی می کند. چهارم آنکه می ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اما اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید. پنجم آنکه می ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی ، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می کنم و او می بخشاید