حکایت زیبا (۸۳)خیانت دختربچه پدر
بسم الله الرحمن الرحیم
ساطرون که لقبش ضیزن بوده است پادشاه (حضر) که میان دجله و فرات قرار داشت بود. در آن جا کاخى زیبا وجود داشت که آنرا (جوسق ) مى نامیدند، او یکى از شهرهاى شاهپور ذى الاکتاف را غارت و تصرف و خواهر شاهپور را گرفت و مردم بسیارى را کشت .
چون شاهپور خبردار شد لشگرى جمع کرد. و به سوى او حرکت نمود. ضیزن در قلعه اى محکم متحصن شد و این محاصره چهار سال ادامه یافت و کارى از پیش نرفت .
روز دختر ضیزن بنام (نضیره ) که بسیار با جمال بود در بیرون قلعه مى گشت و شاهپور چشمش به او افتاد شیفته اش شد و برایش پیغام داد اگر راه تصرف قلعه را نشان دهى با تو ازدواج مى کنم .
نضیره که علاقه به شاهپور هم پیدا کرده بود شبى سربازان قلعه را از شراب مست و درب قلعه را به روى لشگریان شاهپور باز کرد، و (ضیزن ) پدرش کشته شد.
شاهپور با نضیره ازدواج کرد و شبى دید بستر او خون آلود است ، علت را جویا شد، دید برگ (مو) در بسترش بود، بخاطر لطافت اندام بدن خراشیده شد.
گفت : پدرت چه غذایى به تو مى داد؟ گفت : زرده تخم مرغ و مغز سر بره و کره و عسل . شاهپور ساعتى تاءمل کرد و گفت : تو با چنین وسایل آسایش پدر وفا نکردى آیا با من خواهى وفا کنى ، دستور داد به دم اسب او را بستند و اسب در بیابان تاختند، تا خارهاى بیابان از خون این دختر خیانت کار رنگین شود(334)