جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

حکایت زیبا (۹۸)

سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۴۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
حفظ رویا
روزی اقا معلم با تعدادی از شاگردان از محله ای عبور می کرد. دختر و پسر شاداب و سرحالی را دید که همه به دور آنها جمع شده بودند و به حرفهای آن دو گوش می کردند. مدتی ایستاد و به گفته های آن دو گوش کرد. متوجه شد که دختر و پسر دو خواهر و برادرند که می خواهند برای یکی از فقرای محله یک حمام هیزمی درست کنند
به همین خاطر بقیه بچه ها را دور هم جمع کرده اند تا این کار را به صورت گروهی انجام دهند.معلم اشاره ای به دختر و پسر کرد و خطاب به شاگردان گفت: «ببینید! مهم آرزو داشتن و رویایی در سر پروراندن نیست مهم حفظ کردن ان است. این دو طفل کوچک خوب می دانند چگونه رویای خود را با هم سن و سالهای خود در میان بگذارند و به صورت تیمی برای برآورده شدن یک آرزو وارد عمل شوند. مهم این است که این رویا را همین طور که هست حفظ کنند تا ان را عملی کنند.»معلم  از آن محله عبور کرد و رفت. یک ماه بعد دوباره گذرش به همان محله افتاد. این بار متوجه شد که دختر و پسر کنار دیواری رو به آفتاب با حالتی افسرده کز کرده و در خود فرو رفته اند و بقیه بچه های محله نیز در اطراف آنها مشغول بازی هستند. اقا معلم نزدیک آن دو رفت و پرسید: «برای آن فقیر حمام هیزمی درست کردید؟!»پسرک آهی کشید و گفت: «مغازه دارها و بزرگتر ها علیه ما شوریدند و به ما گفتند که بچه ها بروند بازی کنند و دست از بازی بزرگان بردارند. برای همین هیچ کس از بزرگترها حاضر نشد به ما کمک کند و در نتیجه ما همینطوری بیکار نشسته ایم تا بزرگ شویم و بعد این کار را انجام دهیم.» از آنها پرسید: «روز اول وقتی خواستید این کار را انجام دهید قصد و منظورتان چه بود؟»دخترک با انرژی پاسخ داد: «می خواستیم بی اعتنا به آن چه بزرگ تر ها بین خودشان توافق کرده اند کاری کنیم که تمام فقیران محله و دهکده صاحب حمام آب گرم شوند و از این نعمت برخوردار گردند.‌»پسرک نیز در ادامه گفت: «حتی می خواستیم وقتی بزرگتر شدیم در تمام سرزمین و کل دنیا چنین کاری انجام دهیم. ولی افسوس که بزرگتر ها نگذاشتند.»معلم تبسمی کرد و گفت: «بزرگتر ها نگذاشتند چون این رویای آنها نبود. اما این رویا و آرزو هنوز متعلق به شماست. بزرگتر ها می توانند موقتی مانع اجرای رویای شما شوند، ولی نمی توانند این رویا و آرزو را از شما بگیرند. پس چرا خودتان به دست خودتان رویایتان را می کشید و از بین می برید!؟»دختر و پسر کوچک به هم نگاهی انداختند، لبخندی زدند و از جا برخاستند و دوباره بچه ها را با شوق و سر و صدای زیاد دور خود جمع کردند. آنها این بار می خواستند هر طور که شده برای فقیر محله حمامی بسازند. اقا معلم به سوی شاگردان برگشت. یکی از شاگردان گفت: «بی فایده است! دوباره بزرگترها مانع از اجرای رویای آنها می شوند.» معلم تبسمی کرد و  گفت: «فقط مانع می شوند. ولی دیگر نمی توانند این رویا را از بین ببرند. وقتی رویایی زنده بماند مطمئن باش که دیر یا زود اسباب تحقق آن هم فراهم می شود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۰۴
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی