خاطرات سرلشکرشهید احمدکاظمی
سه شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۴۸ ق.ظ
💐🕊🥀🕊🥀🕊💐 #خاطرات شهید_والامقام #حاج_احمد_کاظمی او نگهبان پست ۱۲ شب تا ۲ بعد از نیمه شب بود و من ۲ تا ۴ صبح تپههای حسین آباد بین سنندج و دیوان درده بودیم ، نوبت پست من که رسید گفت : از اول شب تاکنون سر و صدای زیادی از پایین داره میآید . گفتم : پس اجازه بده از ارتش درخواست کنم یک منوری بزند شاید کومله و دمکرات باشند . گفت : اتفاقاً من هم همین نظر را داشتم اما توجه به کمبود مهمات بهتر دیدم این کار را نکنم . گفتم : من در پست خودم درخواست میکنم . گفت : تو هم این کار را نکن من حاضرم تا صبح با هم پست بدهیم . آن شب ۴ ساعت پست داد ولی حاضر نشد به خاطر کمبود مهمات یک گلوله منور درخواست کند . راوی : حسن ربانیان #روحش_شاد #یادش_گرامی #راهش_پر_رهرو 💐🕊🥀🕊🥀🕊 💐🕊🥀🕊🥀🕊💐
۹۹/۰۲/۰۲