خاطرات طنز جبهه (۱۱)آی شربته
پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۴۳ ب.ظ
خاطرات طنز جبهه یازدهم آی شربته: قبل از عملیات برگشته بودیم و از تشنگی له له می زنیم دم مقر گردان چشم من افتاد به دیگ بزرگی که جلوی حسینیه گذاشته شده بود و یکی از بچه ها با آب و تاب داشت ملاقه را به دیگ می زد و می گفت آیا شربته شربته بچهها به طرفش هجوم آوردند وقتی بهش نزدیک شدیم دیدیم دارد میگوید آیا شهر بده های شهر بده معلوم شد در آن قابلمه بزرگ فقط آب است و هر کس که از آن خورده بود ته لیوانش را به سمتش می ریخت یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد 😂😂😂
۹۹/۰۷/۱۷