خاطرات طنز جبهه (۱۵)آقای زورو شهیدشد
خاطرات طنز جبهه(۱۵) آقای زورو شهید شد مثل همه بسیجی ها خوش سیما بود و خوش مشرب و فقط کمی بیشتر از بقیه شوخی می کرد نه اینکه مایه تمسخر دیگران شود چرا که اصلاً این حرفا توی جبهه معنا نداشت.سعی می کرد دل مومنان خدا را شاد کند. از روزی که اومدی اتفاقات عجیبی در اردوگاه تخریب افتاد لباسهای نیروها که خاکی بودند و در کنار ساک هایشان افتاده بود شبانه شسته میشد و صبح روی طناب وسط و اردوگاه خشک شده بود ظرف غذای بچه های هر دو سه تا دسته نیمههای شب خود به خود شسته میشد هر پوتین که شب بیرون از چادرمی ماند صبح واکس خورده و براق جلوی چادر قرار داشت اواز همه کوچکتر بود وقتی این اتفاقات جالب را میدید میخندید و میگفت بابا این کیه که شبها زرو بازی در میاره و لباس بچه ها و ضرف غذا رو میشوره ،،و گاهی هم میگفت آقای زرو لطف کنه و امشب لباسهای منم بشوره و پوتین هام روهم واکس بزنه.»» بعد از عملیات وقتی علی قزلباش شهید شد یکی از بچه ها با گریه گفت بچه ها یادتونه چقدر قزلباش گردان رو مسخره می کرد.زروگردان خودش بود وبه من قسم داده بود که به کسی نگم.،،روحش شاد