خاطرات طنز جبهه (۱۷)افضل الساعات
خاطرات طنز جبهه (۱۷) افضل الساعات
داخل چادر همه بچه ها جمع بودند و میگفتند و میخندیدند هر کس چیزی میگفت و به نحوی بچهها را شاد می کرد فقط یکی از بچهها به قول معروف رفته بود تو لاک خودش ساکت گوشهای به کوله پشتی تکیه داده بود و حالتی فکورانه به خود گرفته بود گویی در بحر تفکر غرق شده بود هر کس چیزی می گفت و او را آماج کنایه ها و شوخی های خود قرار میداد اما او بی خیال آنچه می گفتیم نشسته بود یکباره رو به جمع کرد و گفت بسه دیگه ،شوخی بسه! اگه خیلی حال دارین به سوال من جواب بدین همه جا خوردند از آن آدم ساکت این نوع صحبت کردن بعید بود همه متوجه او شدند. گفت هر که درست جواب بده بهش جایزه میدم و بچه ها هنوز گیج بودند و به هم نگاه می کردن که گفت آقایان افضل الساعات (بهترین ساعت ها) کدام است؟» پچ پچ بچه ها بلند شد به هم نگاه می کردند سوال خیلی جدی بود یکی از بچه ها گفت قبل از اذان دل نیمه شب برای نماز شب. با لبخندی گفت«غلطه ،ای،غلطه اشتباه فرمودین.» دیگری گفت می بخشین به نظر من اذان صبح وقت نماز و.....!:گفت :«به.اینم غلطه !:هر کدام ساعت خاص را بر اساس ادراکات اطلاعات و برداشتهای خود گفتند نیم ساعتی از شروع بحث گذشته بود هر کسی چیزی می گفت و جواب او همچنان نه بود همه متحیر و با کمی دلخوری گفتند آقا حالگیری می کنی ها.ما نمیدونیم.» و او با لبخندی زیبا گفت از نظر بنده بهترین ساعت ها ساعتی است که ساخت وطن باشد و دست کوارتز و سیتی زن و سیکو ۵ را از پشت ببنده !؛بعدبا خنده از جا بلند شد و رفت تا خودش را برای نماز ظهرآماده کند