خاطرات طنز جبهه (۲۳)،عراقی سروران
عراقی سر پران
اولین عملیاتی بود که شرکت میکردم .بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص ببردند. دچار وهم و ترس شده بودم. ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشت می خزید جلو می رفتیم.جایی نشستیم .ناگهان دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند کم مانده بود از ترس سکته کنم فهمیدم که همان عراقی سر پران است تا دست طرف رفت بالا معطل نکردم با قنداق سلاحم محکم کوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم لحظاتی بعد عملیات شروع شد روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهان گفت دیشب اتفاق عجیبی افتاده معلوم نیست کدام شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خورد. و روانهءبیمارستان شده است« از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاک خورده من بودم.