خاطره شهید محمود کاوه از جوادنظام پور
#خاطره 🔻صیاد شیرازی آمد به من گفت«کاوه کجاست؟» خودش میدانست آنجا سردترین نقطه منطقهست، بخصوص در شبها. منتها گفت: «باید ببینمش. یک هلیکوپتر دارد میرود آنجا. میآیی؟» 🔸با هلیکوپتر رفتیم. پیاده شدیم.
🔸به هر کس میرسید میپرسید: «کاوه را ندیدهای شما؟» 🔸پرسان پرسان رفت، تا فهمید کجاست. برگشت به من گفت«پیدایش کردم . من امشب اینجا میمانم.» 🔸یعنی«اگر میخواهی برگردی، برگرد تا هلیکوپتر نرفته.» 🔸دلم که میخواست، ولی زشت بود برگردم. 🔸گفتم: «من هم کارش دارم» ولی واقعا کاری نداشتم. 🔸رفتیم توی سنگر و سرمان گرم شد به خوش و بش و حرف از عملیات و آموزش بچهها. شب شد. سوز سرما به سر و صورتمان می زد. زمهریر بود. سنگرمان سقف نداشت. دور تا دورش دیوار سنگی چیده بودند و همهمان داشتیم مثل بید میلرزیدیم. 🔸چهار پنج نفر بودیم و فقط یک کیسه خواب آنجا بود. 🔸یکی از بچهها آمد توی سنگر گفت: «من فقط امشب مهمان شمام. کیسه خواب ندارم. چی کار کنم؟» 🔸محمود دست کرد کیسه خواب را برداشت، پرتش کرد طرفش،خندید گفت: «این هم کیسه خواب.» 🔸آن شب تا صبح همهمان چمباتمه زدیم خوابیدیم لرزیدیم و لرزیدیم و لرزیدم، در سوز سرمایی که دندانهامان را بیاختیار تق و تق به صدا در میآورد. 🔸محمود طلسم شبهای خطرناک و خونین کردستان را این طور شکست. 🔸به همین دلیل بود که با آن حقوقهای 2500 تومانی همهمان؛ اعلام کرده بودند 🔸«هر کس سر محمود کاوه را تحویلمان بدهد سه میلیون تومان جایزه میگیرد» ✳️ خاطرهای از جاوید نظامپور (همرزم شهید کاوه) 📚خضری، فرهاد؛ رد خون روی برف ؛ کتاب کاوه ؛ تهران: روایت فتح 1389 ؛ صفحه 58 🌹