خانوادهشهیدپژواک گر
خانواده شهید پژواکگر صدای ایثار
سرور شهیدان و سیدالشهدا سرآمد تمام شهیدان بشریت و مخصوصاً شهیدان اسلام است که دوست و دشمن سند اخلاص و جانبازیهای او و یارانش را تصدیق و تأیید کردهاند. و از مسلمات تاریخ است که آن حضرت و خانوادهاش قربانی سعادت بشریت شدند.
نویدشاهد: سرور شهیدان و سیدالشهدا سرآمد تمام شهیدان بشریت و مخصوصاً شهیدان اسلام است که دوست و دشمن سند اخلاص و جانبازی های او و یارانش را تصدیق و تأیید کردهاند. و از مسلمات تاریخ است که آن حضرت و خانوادهاش قربانی سعادت بشریت شدند. دکتر علی شریعتی در فرازی از سخنش گفته است: آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند.
آن که در واقعة عاشورا و عاشوراها جان باختند معلوم است که چگونه کار حسینی کردند و اما آنان که ماندند زینب وار عمل کردند نیاز به تأمل و بحث عمیق دارد.
ماندگان روز عاشورا (هشتاد و چهار زن و بچه و مادر داغدیده) خانواده شهدای عاشورا هفتاد و اندی پاکباخته بهترین و پرارجترین خانواده شهدایند که در تاریخ بشریت از هر جهت بینظیر و یا کم نظیرند. حال وقت آن رسیده است ولو به طور اجمال بر وضعیت آنان بعد از دادن شهید و رسالتی که پس از واقعة شهادت شهیدانشان بر عهده داشتهاند مروری کنیم چرا که امروز روز بهره گیری از رفتار و گفتار و صبر و بالاخره مقاومت آنان است. همه و تمام کسانی که از تاریخ جانسوز حوادث به خون کشیده شدة کربلا کمترین آگاهی دارند میدانند که در یک نصف روز همه به شهادت رسیدند و بار سنگینی امانت بر دوش بازماندگان مظلوم و حیرت زده قرار گرفت.
غیر مسلمان نیز میدانند که خانوادة شهدایند که خون شهیدان خود را به بار مینشانند مانند زینب که واقعاً کار زینبی کرد و میبینیم قهرمانیهای دخت رسول خدا تا کرانههای زمان و اعصار زینت بخش قلم ها و زبان هاست. خانواده شهدای کربلا عزیز دل انبیا و اولیا و حسین (ع) بوده و هستند و نور چشم هر کسی که کوچکترین اثری از وجدان در او باشد. چه کسی نمیداند که خانوادة این شهیدان و همة شهیدان اسلام نقش آفرینان اعتلای کلمه الله بودند و هستند؟
و چه کسی نمیداند که بارور ساختن خون شهید ابتدا بر عهده خانواده شهیدان و افراد جامعه است؟ در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نمونههای بارزی از خانوادههایی دیده شد که تاریخ نظایر آنها را فقط در عصر رسالت اسلام به خود دیده است وبار دیگر جهان بامشاهده آثار شگفت انگیز ایمان انگشت حیرت به دندان گرفته و در هالهای از اعجاب فرو رفته است. در کتب سیره و تواریخ منقول است:
زنی از بنی دینار که شوهر و پدر و برادر خود را در جنگی از دست داده بود در میان گروهی از زنان نشسته و زار زار اشک میریخت. ناگهان پیامبر اکرم از آنجا عبور کرد زن گفت این مرد کیست؟ گفتند: رسول خدا است که به حمدالله سالم است. چشم این بانوی شهید داده به چهرة پیامبر افتاد، بیاختیار تمام مصایب را فراموش کرد و از صمیم قلب گفت: ای رسول خدا تمام ناگواری ها و مصیبت ها در راه تو آسان است. شما زنده بمانید هر فاجعهای بر ما وارد شود ما آن را کوچک میشماریم و نادیده میگیریم. در صفحات گذشته به طور اجمال دربارة عمروبن جموح سخن گفتیم و اشاره کردیم که او با اینکه لنگ بود و جهاد بر او واجب نبود، با اصرار فراوان از پیامبر اجازه گرفت و در صف مقدم مجاهدان روانه میدان جنگ شد. فرزندش و برادرزنش و به روایتی پدرزنش نیز در این جهاد شرکت داشتند که هر چهار نفر به شهادت رسیدند. زن دلاور عمروبن جموح که عمة جابربن عبدالله انصاری بود به میدان جنگ آمد و شهیدان و عزیزان خود را از روی خاک برداشت و بر اشتری بار کرد و رهسپار مدینه شد. در راه شنید که رسول خدا کشته شده است زنانی را دید که برای دریافت خبر صحیح به میدان جنگ میرفتند. او به یکی از همسران رسول خدا برخورد کرد که با عجله برای دریافت خبر از رسول خدا روانه میدان جنگ بود. آن زن با قیافهای با نشاط گفت: خبر خوشی دارم پیامبر زنده و سالم است در برابر این نعمت مصایب شوهر و پدر و برادرم و فرزندم کوچک و ناچیز است. او مهار شتر را در دست داشت و هر چه به سوی مدینه میکشید شتر به زحمت راه میرفت همسر پیامبر گفت: لابد بار شتر سنگین شده است خانواده شهید زن عمروبن جموح جواب داد: این شتر بسیار نیرومند و قادر است بار دو شتر را حمل میکند به همین دلیل هر وقت شتر را به سوی میدان جنگ سوق میدهیم این حیوان به آسانی راه میرود ولی هنگامی که به سوی مدینه رهسپارش میکنیم ادامة مسیر نمیدهد و زانو به زمین میزند.
همسر پیامبر وقتی در میدان جنگ احد رسول خدا را سالم دید جریان شتر را به عرض رسانید پیامبر آن زن را خواست و سؤال فرمود هنگامی که شوهرت به سوی میدان جنگ میرفت آیا سخنی گفت؟ عرض کرد: شوهرم رو به درگاه خدا کرد و گفت خداوندا مرا به خانهام باز نگردان. پیامبر فرمود: دعای شوهرت مستجاب شده است خداوند نمیخواهد این جنازه به سوی خانة عمروبن جموح برگردد. برتو لازم شده است هر سه جنازه را در میدان جنگ احد به خاک بسپاری و بدان که این سه نفر در سرای دیگر پیش هم خواهند بود. زن در حالی که اشک میریخت از خدا خواست که او نیز پیش آنها باشد.
شهید یاور پاشازاده قاسم قشاقی پرپرشدة سومار در وصیت نامهاش مینویسد: وقتی که شهید شدم دستهای را باز کنید که همه بدانند چیزی با خودم به گور نبردم. چشمانم را باز کنید که همه بدانند کورکورانه نمردم. ای خانوادهام تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانند که در تاریکی زیستهام تکه یخی بر سینهام بگذارید تا به جای خانوادهام و مادرم برمزارم اشک بریزد.
شهید علی زبونی قهرمان به خاک و خون کشیده گیلانغرب به خانوادهاش مینویسد: این را ه را با آگاهی در پیش گرفتم شهادت آگاهانه آگاهی دهنده جامعه بدانید که شهادت تنها ضرورت رهایی از سلطه اجانب و ابر قدرتهاست و خانوادهاش بیش از یک کلمه در مجلس ختم نگفتند: سرافراز باش که سرافرازمان کردی.
حسین (ع) سرور شهیدان از خانوادهاش نیرو میگرفت او قبلاً گفته بود: خداوند خواسته است که خانوادهام اسیر گردند.
این است که روز عاشورا لحظاتی قبل از شهادتش از تک تک زنان جوان داده نیرو و امید میگرفت. پدر و مادرم به فدایت نگران ما مباش و آنگاه خواهرش از طرف همة خانواده اطمینان داد که نه تنها صبر خواهیم کرد که خونت را نیز به بار خواهیم نشانید و نشانیدند هم در قتلگاه و هم در کوفه و هم در خرابهها و خیابانهای شام و سراسر تاریخ و ثابت کردند که این خانوادة شهید است که از قطره قطره خون شهید باغ های لاله میپروراند.
شهید احمد نصیری پرپر شدة بانه از خانوادهاش نامهای دریافت کرد به این مضمون: رسول خد فرمودهاند: بهشت را دری است به نام باب المجاهدین که بدان ره میسپارند و در حالی که همه در انتظارند به روی مجاهدانی گشوده میشود که شمشیر بستهاند و فرشتگان به آنان خوشآمد میگویند. رسول خدا میفرمایند آن کسی که جهاد را ترک کند خداوند لباس ذلت و مسکنت بر او بپوشاند.
شهید نصیری با خواندن نامه خانوادهاش از جبهة غرب و از روی مین ها عروج کرد و شاهد صحنههایی شد که خانوادهاش نوشته بودند.
و عزیزترین و مظلومترین شهید تاریخ حسین (ع) به یکی از اعضای خانوادهاش که روی سینةچاکچاکش نشسته بود گفت: ای پیروان من هر وقت آب خنکی نوشیدید مرا به خاطر آورید که چگونه برای طفل شیر خواری آب خواستم و آنان بر من رحم نکردند. معلوم نیست که او مظلومیت خود و عطش شیرخوارهاش را تذکر داده باشد که هزاران نفر این چنین مظلوم میشوند و بچههایشان با ناپالم قطعه قطعه میشوند. او میخواهد از دخترش که بعدها قهرمان سخن شد به تمام پیروانش شرایط و کیفیت شهادت خود را تفهیم کند و به همه بفهماند که شهادت در اسلام مراحل دلخراش دارد و خانوادهاش روزهایی سخت در پیش دارند و از رفاه خبری نیست. خانوادة شهیدان برای رساندن پیام خون شهدای خود به جهانیان راهی بس مشکل و پرمرارت در پیش دارند.
شهید سعید فخاری پرپرشدة حاج عمران در وصیت نامهاش مینویسد: مادرم لباسهایم را نگه دار که انشاءالله به پیشگاه حسین این رهبر آزادگان و سالار شهیدان در کربلای حسینی هدیه کنی و در پیشگاه این بزرگوار از خدا بخواهی که این قربانی را از شما قبول فرماید. در فراق من نگریید. ولی شما را منع نمیکنم اگر خواستید گریه کنید برای مظلومیت امام حسین و اهل بیت و خانواده او بگریید. به قرآن و دعاها اهمیت بسیار دهید.... و به دوستان من بگویید اسلحة خونینم را از زمین بردارند و راهم را ادامه دهند. خانوادهام خوشحال باشید که خوشحالم.
خواهر شهید حمزه عموی گرامی پیامبر برای دیدن جسد پاک و مثله شدةبرادرش به احد آمده بود پیامبر مانع شد ولی خواهر قول داد که حتی بر او نگرید رسول خدا اجازه فرمود و وقتی چشمان خواهر به بدن قطعه قطعه حمزه افتاد بیش از یک لبخند عکسالعمل دیگری نشان نداد. چرا که قرآن چنین درس داده است: شما که ایمان دارید اگر با گروهی برخورد کردید استوار باشید و خدا را بسیار یاد کنید تا شاید رستگار شوید. و خداوند و پیامبر او را فرمان برید و مناقشه نکنید که دل به ترس و اضطراب دهید و نیرویتان سست شود. صبر کنید که خداوند یار صابران است.
صبر جزئی از عقاید مسلمانان است که برای وعاظ السلاطین که خود آلت دست ستم و ظلم بوده و مردم مسلمان را به اطاعت از مستکبران فرامیخوانند مفهومی ندارد.
صبر تحمل همة رنجها در راه رسیدن به کمال انسانی است.
علی(ع) میفرماید: انسان صبور و شکیبا پیروزی را گم نمیکند حتی اگر زمان طولانی شود. و باز فرموده است تحمل شمشیری است که هرگز کند نمیشود و نیز مرکبی است که هیچ گاه خسته نمیشود و نوری است که خاموش نخواهد شد. و این است که صبری که سرور شهیدان حسین بن علی از خانوادة خود میخواهد. تحمل همة رنجها و دردهاست که خانوادة شهید را به هدف نهایی انسان نزدیک میکند.
و لحظه لحظة روز دهم محرم سال 61 هجری قمری که بزرگترین و عمدهترین روز شهید است با توصنه به صبر و تحمل رنجها پایان یافت، و انقلابیان در چنین روزی خود را آمادة رنجهاو عذابها و شلاق ها و خرابهنشین ها و... کردند و فهمیدند که بار خانوادة شهید حتی از بار شهید سنگین تر است و خانوادة شهید بودن مایه لازم دارد بدین معنا که خانوادة شهید به این حقیقت پی میبرد که وقتی از خون عزیزترین کسانش گذشت دیگر دنیا با تمام فریبهایش در نظر وی لاشة متعفنی بیش نیست اینجاست که علی گونه به دنیایش مینگرد و از صمیم قلب میگوید:اینان به مرداری(دنیا) روآوردهاند که به خوردن آن رسوا گشتند و بر دوستی آن اتفاق نمودند و هر که به چیزی عاشق شود چشمش ا کور ساخته و دلش را بیمار گرداند پس او به چشمی که مفاسد آن را نمیبیند مینگرد و به گوشی که حقایق را نمیشنود میشنود.
مشرکین قریش عدهای از مسلمانان را مانند عمار یاسر و سمیه و بلال و صهیب دلاور را شکنجه میکردند تا از آیین یکتا پرستی دست بردارند. یاسر و سمیه پدر و مادر عمار به طرز فجیعی به دست ابوجهل کشته شدند که شرح آن در تواریخ آمده است.
ابن اثیر و دیگران نقل کردهاند که روزی چند بار عبور رسول خدا به این قتلگاه میافتاد و میدید که مشرکین با این خانواده چه میکنند. حضرت میفرمود : ای خانوادة شهید یاسر صبر و بردباری پیشه کنید که وعدهگاه شما بهشت است. و این خانواده همگی با شنیدن سخنان پیامبر جان تازهای مییافتند تا اینکه از این خانواده تنها یک نفر باقی ماند عمار که او نیز بعد از سال ها شربت شهادت نوشید.
افسوس که در تاریخ اسلام همة خانوادههای شهیدان به وظیفةخود عمل نکردند و دنیا چشم آنان را تا آنجا سیاه و کور کرد که به مخالفت با آرمانهای مقدس شهید عزیزشان برخاستند در عصر ما نیز نظایر چنین خانوادههایی کم و بیش دیده میشود که دربارة آنان نیز به طور اختصار بحث خواهیم کرد. عروه بن مسعود ثقفی یکی از بزرگان جزیرة العرب پیش خدا آمد و به آیین اسلام ایمان آورد و بعدها برای دعوت خانوادهاش به قبول اسلام پیش رسول خدا آمد وآن حضرت را در راه بازگشت از تبوک در نزدیکیهای مدینه زیارت کرد که بعضیها نوشتهاند در همین شرفیابی اسلام آورده است او از رسول خدا اجازه خواست به شهر خود برگردد و خانواده خود را به اسلام دعوت کند. رسول خدا فرمود: قوم و قبیله و خانوادهات با تو خواهند جنگید و دعوتت را نخواهند پذیرفت و بدین تدتیب از کشته شدن او به دست خانواده و قبیلهاش بیم داد ولی عروه که خود را خیلی نزد آنان محترم میدانست چنین چیزی را باور نمیکرد و عرض کرد یا رسول الله آنان مرا از دیدگان خود بیشتر دوست دارند. وقتی به طائف آمد در اتاقی که متعلق به او بود و در بلندی قرار داشت ایستاد و مردم را مخصوصاً قبیلهاش را به آیین مقدس اسلام دعوت کرد، اما همان طور که رسول خدا به او گفته بود قوم و قبیلهاش به مخالفت با او برخاستند و از اطراف تیر بارانش کردند و بالاخره یکی از آن تیرها کارگر شد و بر بدن «عروه» نشست و همان تیر سبب مرگ و شهادت وی گردید هنگام مرگش به نزدیکان و خانوادهاش گفت: این کرامتی بود که خداوند نصیبم کرد و این صحنه را پیامبر به من خبر داده بود و سپس وصیت کرد که جنازهاش را در کنار قبور شهدای طائف دفن کنند و چون خبر شهادت او به رسول خدا رسید فرمود: «عروه در میان قوم خود غریبانه مرد.»
شهید محمد جعفری که به هنگام گرفتن خانه تیمی در تهران به شهادت میگوید بدانید که این راه را خودم انتخاب کردهام زیرا راه من راهی است که تمام انبیا و امامان رفتهاند و من هم پیرو آنانم برای اینکه من از آن کسی نیستم من از کسی نیستم من از آن خدایم و به سوی او باز میگردم. ای خواهرم ای خواهرانم زینب وار پا به صحنه بگذارید و پیام را برسانید که انقلاب دو چهره دارد: خون و پیام. ای برادرانم ای حاملان رسالت و ای ادامه دهندگان راه به شما توصیه میکنم که دنبال من بیایید و همیشه از خدای خود آرزوی شهادت کنید و بدانید که این قلة پیروزی هر مسلمان است و نیز بدانید که دشمن ما آمریکاست.
شهید سعیدالله رضایی به خانوادهاش با لحنی تکان دهنده مینویسد: پدر جان سعی کن در بسیج شرکت کنی تا اگر روزی پسرت به شهادت رسید بتوانی ادامه دهنده راهش باشی و هنگامی که من به شهادت رسیدم به دوستانم بگو: سعیدالله نوشته است من راه امامم را رفتهام. حسین رمضانی شهید کربلای پنج در شلمچه مینویسد: پدر و مادر عزیزم تا آخرین نفسهایی که میکشید امام را یاری کنید و امام را تنها نگذارید تا این انقلاب به یاری خداوند به رهبری امام امت به تمام جهان صادر شود و پرچم لاالهالله در تمام جهان برافراشته شود و کمکهای خود را در پشت جبهه قطع نکنید تا به یاری خداوند این جنگ به نفع اسلام و مسلمین به پایان برسد و این پیروزی تودهنی بزرگی به ابر قدرتها میزند.
شهید داود جهان زاده پرپرشدة خونین شهر مینویسد: اگر من شهید شدم راه مرا و امام خمینی را ادامه دهید و مشت محکمی بر دهان ضد انقلاب بزنید و نگذارید خونهای شهیدان پایمال شود و اگر به حضور امام شرفیاب شدید دست امام را از طرف من ببوسید و بگویید من چندین بار میخواستم به پیشگاه ایشان شرفیاب شوم ولی موفق نشدم. به خانوادة شهدا روحیه دهید و مشت محکمی بر دهان ضد انقلاب بزنید و نسل تمام خرابکاران را از ریشه برکنید و دوباره تکرار میکنم نگذارید خون این شهدا پایمال شود.
اجازه دهید قبل ازدادن هشداری به خانواده معظم شهدا عین چند وصیتنامه شهدای عزیزمان در رابطة با خانوادههایشان را نقل کنم تا همگی ملت شهید پرور ایران با آرمان و خواستههای شهدای انقلاب اسلامی ایران از خانوادة خود پی برند و ضد انقلاب و مخالفان اسلام نیز دریابند که با چه طیفی از انسانها سروکار دارند: شهید حسین آقابابایی که در تاریخ 60/2/15 و در بازی دراز به شهادت رسید در فرازی از وصیت نامهاش مینویسد: اگر شما اشک نزیزید و با لبخند و جدیت رسالت بزرگ شهید را بردوش بکشید و تکلیف خود را در قبال شهدا خوب انجام دهید آن وقت است که دشمنان اسلام بشدت میلرزند و اشک میریزند.
شهید محمد باقر توکلی مینویسد: ای پدر و مادرم و ای خواهر و برادرانم که در این لحظه وصیتنامه مرا میخوانید به شما توصیه میکنم که ممبادا برایم اشکی بریزید و از ناراحتی گریه کنید اگر اشک ریختید این اشکها از روی شوق و ذوق و برای ظهور حضرت مهدی باشد.مادرم از تو میخواهم که بعد از شهادت من برادران دیگر مرا به جبههها بفرستی و باید تا آن لحظهای که اسلام وجود دارد به خون احتیاج داردو دین اسلام با خون رشد کرده است و با خون رشد خواهد کرد.
سلمان عبداللهی، شهید خونین شهر در وصیت نامهاش مینویسد: پدر ارجمندم در راه خدا اسماعیلهای خود را آماده کن و اگر فرزندانت در راه الله حرکت کرد و شهید شدند مبادا غمی بر چهرهات بنشیند شادمان باش و بدان که شهادت یکی از اعضای خانوادهات باعث سربلندی و عزت و شرف خانواده بلکه مایة سربلندی اسلام شود. مادرم میخواهم همچون زینب باشید و او را بشناسید و مقلدش باشید و با حفظ حجاب و نجابت و عفت خود زینب را خوشحال کنید.
محمد رضا پور ابتحاج، شهید فکه وصیت میکند: پدر و مادر عزیز همیشه در خط امام باشید. امام را تنها نگذارید و تنها در خط او که خط اسلام و قرآن و پیامبر است قدم بگذارید برای سلامتی امام دعا کنید و از خدا بخواهید که تا انقلاب مهدی او را نگه دارد. در نماز جمعه و جماعت شرکت کنید و رهنمودهای امام را در زندگی خود به کار بگیرید قرآن و دعا بیشتر بخواهیدو سعی کنید کمتر گناه کنید. در همةکارهایتان خدا رادر نظر بگیرید و با یاد او کارهایتان را انجام دهید کاری کنید که خار چشم دشمنان اسلام باشید. تا آنجاکه میتوانید به جبههها کمک کنید تاهرچه زودتر اسلام و مسلمین پیروز شوند و در غیاب من طوری سوگواری و گریه زاری نکنید که دشمنان اسلام را خوشحال کنید و نگذارید کسی برضد اسلام و انقلاب و قرآن و امام سخنی بگوید.محمود پارسا شهید حاج عمران مینویسد پدر و مادر عزیزم هیچ وقت شیون و زاری نکنید بلکه با دلی شاد بر سر جنازة فرزندتان بیایید و دست به سوی خدا دراز کنید و از خدا تشکر کنید که توانستید مسئولیتی را که به گردن داشتید از عهدهاش برآیید چون با گریة شما عزیزان دشمن شاد میشوند مادر جان امیدوارم تو هم مانند مادری باشی که در صدر اسلام فرزندش را به جبهه فرستاد و دشمنان سربریدة فرزندش را به سوی او پرتاب کردند و آن مادر بادلی چون دل شیر سر فرزندش را از روی خاک برداشت و با دستش به سوی دشمن انداخت و گفت: من امانتی را که برای خدا دادهام هیچ وقت پس نخواهم گرفت. امیدوارم با دیدن جنازة من خوشحال شوی و محکم و استوار بگویی که اگر این فرزندم را برای اسلام دادم و جایش اکنون در جبهه خالی است فرزند دیگرم را به جبهه میفرستم تا جایش را پر کند و با این حرفها مشت محکمی بر دهان منافقین و یاوه گویان بزنید.
امیدوارم که خداوند این شهادت مرا در راه خودش به حساب آورد: اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک. هرمز میرزایی شهید شاخ شمشیران حلبچه در فرازی از وصیتنامهاش مینویسد:پدر و مادر عزیزم قلبم کم کم دارد از تپش میافتد و شهادت مرا در آغوش خود فرا میخواند مسلسلم را در آغوش خود میفشارم در حالی که فشنگهایم تمام شده است از شما میخواهم خون خود را در راه انقلاب و اسلام و امام هدیه کنید و پشت جبهه را خالی نگذاریدو خاری باشید بر چشم دشمنان اسلام.
سید عبدالله سجادیان شهید پنجوین به فرزندش پیام میفرستد که ای پسرم مبادا اسلحه مرا بر زمین بگذاری تو باید همچنان دلاورانه مانند ابوالفضل العباس با کفر در ستیز باشی و حتی اگر مال و جانت را در راه اسلام خواستند مضایقه نکنی ونماز و روزهات را یک لحظه از یاد مبری.
تیمور شاه ولی شهید روستای خلیفه پایه مینویسد امام امت را تنها نگذارید و گوش به فرمان او باشید و به فرزندانم قرآن بیاموزید و لباسهای خون آلودم را به آنها نشان دهید تا در برابر دشمن بیتفاوت نباشند. محمد حسین قربانی شهید فاو در وصیت نامه اش مینویسد: اگر با مرگ من شب تار مظلومی نورانی میشود پس هزاران بار مرا بمیرانید اگر جدایی من از خانوادهام دلهایی را به یاد خدا خاشع میگرداند پس ای بهترین کسانم از من دوری بجویید اگر با ریخته شدن خونم انسانی آگاه میگردد پس بهای آگاهی تمام انسانها را با قطرات خونم بپردازید اگر با گمنام مردن من آیین خدا جاوید میگردد پس جنازة مرا در دور دستترین نقاط غربت خوراک گرگها سازید اگر پیکر خونینم باید وسیلهای برای یاد خدا گردد پس وای بر من اگر در خون خود خدا را نیابم.
امیر کاشانی شهید جزیرةمجنون در وصیت نامهاش می نویسد: تو ای مادر بر مصیبت لیلا گریه کن مادرم بگذار تاریکی خانهات را با شهادتم روشن کنم و شهادتم را با شادی در کوچهها فریاد بزنید تا خواب در چشمان دشمن بشکند... مادر تو در برابر حضرت زهرا شرمسار نیستی چرا که مرا در راه اسلام و قرآن و میهن اسلامیم بخشیدی. مادرم تو باید آنچنان باشی که اگر سربریدهام را دیدی آن را به میدان بازگردانی و بگویی: من چیزی را که در راه خدا دادهام پس نمیگیرم مادرم وقتی این قطرات ناچیز خون حافظ دیناند آرزو میکنم دریای خون گردم تا در پای درخت اسلام ریزش کنم و آن را سیراب کنم مادر تو خود میدانی که من از میان مرگها شهادت و از تمام باغها گورستان را برگزیدهام پس تو را چه غم مادر؟
راهگشای این طرز تفکر و بنیانگذار چنین اندیشههایی پیامبران خدا بودهاند. آنان از زمانهای قدیم درس قربانی شدن در راستای سعادت امتها را به فرزندان فکری خود دادهاند.
عیسی (ع) فرموده است: هرکس صلیب خود را برندارد و به دنبال من نیاید لایق من نیست. هر کس پدر یا مادر خود را بیشتر از من دوست داشته باشد لایق من نیست، هرکس که دختر یا پسر خود را بیشتر از من دوست داشته باشد لایق من نیست. هر کس فقط در فکر زندگی خود باشد آن را از دست خواهد داد ولی کسی که به خاطر من زندگی خود را از دست بدهد زندگی او در امان خواهد بود.
سپس عیسی به شاگردان خود گفت اگر کسی بخواهد پیرو من باشد باید دست از جان بشوید و صلیب خود را برداشته به دنبال من بیاید زیرا هر کس که بخواهد جان خود را حفظ کند آن را از دست میدهد اما هر کس به خاطر من جان خود را فدا کند آن را نگاه خواهد داشت. عیسی شاگرد خود را به کناری برد و به آنان فرمود: ما اکنون به اورشلیم میرویم و آنچه انبیا درباره آدمیزاد نوشتهاند به حقیقت خواهد پیوست. او به دست بیگانگان گرفتار خواهد شد او را مسخره خواهند کرد و با او بدرفتاری کرده به رویش آب دهان خواهند انداخت. او را تازیانه زده و خواهند کشت، اما در روز سوم باز زنده خواهد شد. او ادامه داد: لازم است که آدمیزاد متحمل رنجهای سختی شود و مشایخ یهود سران کاهنان و ملایان یهود او را رد کنند و او کشته شود و در روز سوم باز زنده شود.
عیسی به اطراف خود نگاه کرد و به شاگردان خود فرمود: چه دشوار است ورود توانگران (طاغوتها) به پادشاهی خدا. و صدها آیة دیگر از انجیل و تورات و زبور. ولی به نظر میرسد که در هیچ کتاب آسمانی و در هیچ سوره و آیهای کیفیت روابط و برخورد با خانواده به اندازة قرآن کریم بیان و تأکید نشده است توجه فرمایید:
بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و همسرانتان و خویشانتان و اموالی که به دست آوردهاید و تجارتی که از کساد آن میهراسید و مسکنهایی که بدان خوشدلید نزد شما از خدا و پیامبر او و جهاد در راه وی محبوبتر است انتظار برید تا خدا فرمان خویش ر بیارد که خدا عصیان پیشگان را هدایت نمیکند.تأثیر و بازده این گونه روابط بود که فرزند را وامیداشت تا از رسول خدا اجازه و اذن قتل پدرش را بخواهد که البته رسول خدا هرگز چنین اجازهای را ندادند. لذت بردن از عذاب و شکنجه چیزی نیست که برای ناآشنا قابل فهم باشد.
کلاس استقامت
همة مسلمانان درس پافشاری و پایداری را در مدرسة عالی و دانشگاه بزرگ رهبر عظیمالشأن اسلام تحصیل میکردند و یاد میگرفتند. زیرا میدیدند که آن بزرگوار در برابر مشکلات وزحمات طاقت فرسای بردباری و ایستادگی میکرد، و شاگردان و دانشجویان آن حضرت نیز در شداید و سختیها و گرفتاریهای طاقت فرسا و کمر شکن همانند رهبر و قائدشان صبور بودند و خودشان را نمیباختند.
برای نمونه دو داستان از استقامت و پایداری مسلمانان ذکر میشود:
1) داستان عبدالله بن حذافه
از مسلمانانی که درس استقامت و پایداری به مردم دنیا تعلیم دادهاند سربازی است دلیر و قویدل به نام عبدالله بن حذافه. او از مسلمانانی است که در اسلام آوردن به افراد بسیاری سبقت و پیشی گرفت مصاحبت پیغمبر خدا را درک کرد و از اصحاب آن بزرگوار به شمار آمد.
وی را در جنگ و نبردی که پیروان آیین توحیدی با مسیحیان کشور روم داشتند، با عدهای اسیر کردندو نزد امپراطور نصاری آوردند. مسلمانان را در میان مرگ و انتخاب کیش نصرانیت مخیر و آزاد گذاشتند. امپراطور روم دستور داد که دیگهای بزرگی را که مملو از روغن زیتون بوده بجوشانند. سپس سربازان مسلمان را احضار کردند و آنان را در انتخاب دو چیز پذیرفتن مسیحیت و سوختن در روغن زیتون آزاد گذاشت. یکی از اسیران را جلو آوردند و چون کیش نصرانیت را نپذیرفت او را به میان دیگها انداختند گوشتهای بدنش پایین نشست و استخوانهایش روی روغن قرار گرفت. نفر دومی که پیش کشیدند عبدالله بن حذافه بود. به او نیز همان مطلب را دادند. و چون او مانند رفیق خود از قبول دین نصاری امتناع کرد او را به جانب دیگها پیش بردند.
در اثنای راه مشاهده کردند عبدالله گریه میکند و قطرات اشک از دیدگانش سرازیر است سرکردة مأموران گفت: او را برگردانید زیرا گمان بردند نادم و پشیمان شده است. از این حهت او را نزد امپراطور بردند. عبدالله گفت: خیال نکنید که از ترس مرگ یا از بابت بیکس ماندن خانوادهام گریه میکنم نه، نالهام از این است که جز یک روح وجان بیشتر ندارم دوست داشتم به تعداد شمارة موهای بدنم روح و جان داشتم تا همین عمل را با من انجام میدادید.
امپراطور روم از ایمان نیرومند و قوت قلب او به تعجب و شگفت آمد واله و حیران شد و تصمین گرفت از قتل و کشتن او صرف نظر کند و او را خلاص کند لذا گفت سرم را ببوس تا تو را آزاد کنم عبدالله گفت:این کار امکانپذیر نیست پیشنهاد دیگری کرد و گفت مسیحیت را بپذیر تا تو را به دامادی خود بپذیرم و حکومت و قدرتم را با تو تقسیم کنم باز پاسخ منفی بود. در مرتبة سوم گفت: سرم را ببوس تا تو را با هشتاد نفر دیگر از اسیران مسلمان رها کنم عبدالله به این لحاظ که این عمل آزادی جان دهها انسان مسلمان را در پی داشت پاسخ مثبت داد و به سر او بوسه زد امپراطور نیز به وعدهخویش عمل کرد و او را با هشتاد نفر دیگر آزاد کرد.
2) داستان عثمان بن مظعون
منقول است که به اصحاب پیغمبر خدا که به کشور حبشه هجرت و کوچ کرده بود خبر رسید که اهل مکه مسلمان شده و دین و آیین رسول خدا را قبول کردهاند لذا سی و پنج نفر از مسلمانان از مملکت حبشه به جانب مکه رهسپار شدند و در جوار مکه دروغ بودن خبر مزبور معلوم گشت و فهمیدند گزارشی که به آنان رسیده بود صحیح نبود از این جهت سه نفر از آنان با امامان 16 و پناه بعضی از مشرکین مکه و بقیه مخفیانه و با تغییر سیما و قیافه داخل شهر مکه معظمه شدند سپس عدهای از آنجا به مدینه مهاجرت کردند و در جنگ بدر کبری و احد حاضر شده و بدین جهت نتوانستند جنگ بدر و غیر آن را درک کنند و جمعی هم در مکه از این جهان به سرای سرمدی و همیشگی رخت بربستند.
عثمان بن مظعون میگفت: من با امان ولید بن مغیره وارد مکه شده بودم و با کمال راحتی و آسودگی صبح و بامداد را شام و به حیات و زندگی خویش ادامه میدادم. مشرکین مکه آرامش و آسایش مسلمانانی که بیپناه و امان وارد مکه شده بودند را سلب میکردند و انواع شکنجه و ناراحتیها را بر آنها وارد میساختند. عثمان میگفت:
من از دیدار منظرههای دلخراش و کوبندة آنان فوقالعاده ناراحت شده و در دل خود میگفتم: سوگند به خدا آسودگی تو در شرایطی که برادران همکیش و هم عقیدة تو در رنج و مشقت فراوان به سر میبرند نقصی بزرگ و ایرادی عظیم و گناهی نابخشودنی است. از این لحاظ پیش ولید رفتم و گفتم: ای ابا عبدالشمس به عهد و پیمانی که داده بودی عمل کردی. لکن امان تو را رد کرده و پس دادم. ولید گفت: ای برادر زاده آیا کسی از بستگانم به تو سخنی ناروا گفته و تو را ناراحت ساخته و اذیت کرده است؟ گفتم: نه بلکه نمیخواهم در غیر امان و پناه خدا باشم.
ولید اظهار کرد حالا که این تصمیم را گرفتهای باید در مسجدالحرام در منظرو ملأ عام و میان انبوه جمعیت امانم را رد کنی. همان طوری که من به تو در میان جمعیت امان داده بودم، آمادگی خودم را اظهار داشتم و در معیت او به مسجدالحرام آمدیم.
ولید با صدایی بلند و آواز رسا خطاب کرد و هان ای مرم عثمان بن مظعون آمده است و میخواهد امانم را پس دهد. گفتم راست میگوید من او را به عهد و پیمان خود وفادار و خوش امان یافتم لکن دوست ندارم در غیر امان خدا به سر برم، و لذا امان او را رد کردم.
عثمان از ولید کنارهگیری کرد و نزد لبید بن ربیعه که در یک ناحیة مسجدالحرام تشکیل داده بود و برای عدهای شعر میخواند رفت و در محفل او شرکت کرد و به سخنان او گوش داد.
لبید در ضمن اشعار خویش گفت: آیا همه اشیا و موجودات جهان هستی جز خدای متعال باطل و ناچیز و بیارزش نیستند؟
عثمان گفت: دروغ گفتی زیرا نعمتهای بهشت دائمی هستند و زوال پذیر نیست. لبید گفت:ای مردم و گروه قریش سوگند به خدا عادت و رسم شما قریش نبود که همدم و رفیق و همنشین خودتان را ناراحت و اذیت کنید. این شخص که در میانتان پیدا شده کیست؟ مردی از آنان گفت: فکر خودت را ناراحت نکن زیرا این هم یکی از آن نابخردان و احمقهایی است که از دین و آیین ما خارج شده است و کیش دیگری اختیار کرده است. عثمان پاسخ داد و سخنان خشن و تندی میان آنان رد و بدل شد و کار آنان به جاهای باریک کشید. آن مرد مشرک جند سیلی روی چشم عثمان نواخت و در اثر ضربههای وی چشم او ناراحت شده و سرخ و خونین گشت. ولید بن مغیره که از نزدیک ناظر وئ شاهد جریان بود به عثمان گفت: برادر زاده چرا چشم خویش را این طور ناراحت کردی موقعی که در امان و پناهم بودی کسی جرأت نداشت به تو سخن زشت بگوید و کوچکترین اذیت و آزاری به تو برساند. زیرا در پیمان مرد شریف و بزرگ و بلند همت بودی.
عثمان در پاسخ او گفت: سوگند به خداآن چشم صحیح و سالمم نیز مستحق و سزاوار است که در راه خدا و آیین مقدس اسلام همانند آن دیگری مبتلا و ناراحت شود و من در امان و پناه کسی نباشم. من در پناه کسی هستم که از تو بلند همت تر است . ولید دوباره تقاضا کرد امان و پناه رادوباره به او رد کند. ولی از عثمان که پابند اصول خداشناسی بود پاسخ مثبت و جواب موافق نیافت.
ارزش کالاها در اثر استقامت
ما در خارج بعضی اجناس و کالاها را میبینیم که قیمتش به عللی رو به فزونی است و راه ترقی و تعالی را پیش میگیرد و هر روز بر ارزش و قیمت قبلی آن افزوده میشود لکن پس از مدتی کوتاه ارزش پیش را از دست میدهد و هر روز از قیمت قبلی تنزل میکند و پایین میآید.
اما طلا در میان اجناس و فلزات دیگر موقعیت خاصی پیدا کرده است به طوری که همیشه گرانبهاست حتی اعتبار و پشتوانة قیمت و ارزش سایر اجناس و فلزات نیز هست و در تمام مملکت رایج است و خرید و فروش میشود و هیچ وقت ارزش و اعتبار خودش را از دست نداده است.
دانشمندان یکی از علل و اسباب آن را استقامت و پایداری آن میدانند زیرا علاوه بر رنگ طبیعی عالی و زیبا و جالب توجهی دارد مادهای است که در برابر حوادث و پیش آمدها مقاومت میکند و اصالت و شرافت خود را از کف نمیدهد. و اگر سالهای متمادی در زیر خاکهای نمناک و مرطوب بماند ظرافت و زیبایی خود را از دست نمیدهد و بدون هیچ گونه تغییر میماند. و همانند مس و سایر فلزات دیگر نیست که با اندک تغییری و کوچکترین تحولی تباه شود.
انسان هم موقعی طلا و بالاتر از آن میشود که در اثر استقامت و ثبات قدم از ایمان و دین و آیین خویش برندارد و در مقابل ذخایر و لذایذ چند روزه دنیا خود را نبازد و فریب شیطان رانخورد و از دین و آیین خویش که همان ارزش واقعی اوست جدا نشود.
یادداشتها
1. سیره ابنهشام، ج 2/99؛ ابن ابی الحدید، ج 14/262؛ روغ ابدیت، ج 2/75.
2. سیره ابنهشام، ج 2/99؛ ابنابیالحدید، ج 14/262؛ فروغ ابدیت، ج 2/75؛ مغازی واقدی، ج 1/265.
3. قال رسول الله للجنه باب یقال له باب المجاهدین یمضون إلیه فاذا هو مفتوح و هم مقلدون بسیوفهم و الجمع فی الموقف و الملئکه ترحب بهم. قال فمن ترکه ألبسه الله ذلا و فقرا» وسائل، کتاب الجهاد، ص 5.
4. یا ایها الذین آمنوا إذا لقیتم فئه فاثبتوا واذکروا الله کثیرا لعکم تفلحون و أطیعوالله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا فتذهب ریحکم و اصبروا إن الله مع الصابرین. (سوره انفال / 45-46).
5. قال علی(ع): اقبلوا علی جیفه افتضحوا بأکلها و اصطلحوا علی حبها و من عشق شیئا اعشی بصره و أمرض قلبه فهو ینظر بعین غیر صحیحه و یسمع باذن غیر سمیعه. (نهجالبلاغه، خطبة 108). ترجمة متن از مرحوم فیض الاسلام.
6. زندگان پیامبر اکرم(ص)، ج 3/628و629.
7. انجیل متی، فصل 10، آیههای 38و39.
8. انجیل متی، فصل 10، آیة 38 و انجیل مرقص، فصل 9، آیة 41.
9. انجیل متی، فصل 16و17، آیههای 24 تا 26.
10. انجیل لوقا، فصلهای 18 تا 33.
11. انجیل لوقا، فصل 9، آیة 23.
12. انجیل مرقس، فصل 10، آیة 24.
13. قل إن کان آباؤکم و أبناؤکم و إخوانکم و أزواجکم و عشیرتکم و أموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها أحب إلیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بأمره و الله لایهدی القوم الفاسقین. (سورة توبه/24).
14. شرکت و حضور او در جنگ بدر کبری از نظر مورخان مسلم نیست و مورد اختلاف است. زیرا او را از جمله مسلمانانی برشمردهاند که در مرتبة دوم به مملکت حبشه کوچ کردهاند. سفینه البحار، ج 2/128، ماده عبد.
15. سفینه البحار، ج 2/128، ماده عبد.
16. «أمان» در عرف عرب جاهلی به این ترتیب بود که وقتی دشمن به یکی از افراد سرشناس قبیله پناهنده میشد، او در میان مردم اعلام میکرد که این شخص تا مدت معینی در پناه من است و کسی حق ندارد به او آزار برساند.
17. ألا کل شیء ما خلاالله باطل
و کل نعیم لامحاله زائل
18. سیرة ابنهشام، ج 2/3