درمکتب سلیمانی (۲۳)
بسم الله الرحمن الرحیم
با سپهبد سلیمانی در مکتب مقاومت
• شهید محمد حسین یوسف اللهی، همسایه ابدی شهید سلیمانی
دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنها با لباس غواصیدر ابها جلو رفتند. هر چه معطل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقر بر گشتیم. محمد حسین که مسوول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی، فرمانده لشکر درمیان گذاشت... حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیرشده باشند، حتماً دشمن از عملیات ما با خبر می شود. اما حسین گفت:تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخص میکنم... صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شد؟...
به قرارگاه خبر دادید؟.. گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!... مکثی کرد و گفت:
دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را... با خوش حالی گفتم: الان کجا هستند؟... گفت: در خواب آ نها را دیدم.
اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود.
میدانی چرا؟...اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمیشد. درثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود،اما صادقی مجرد بود. اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقیها ما را نگرفته اند، ما بر میگردیم... پرسیدم: چه طور؟!... گفت: شهید شدهاند. جنازه های شان را امشب آب میآورد لب ساحل. من به حرفحسینمطمئن بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! ... بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!...
راوی: شهید حاج قاسم سلیمانی