درمکتب سلیمانی (۶۱)
بسم الله الرحمن الرحیم
حاج قاسم گفت عجب حرفی زدی
سردار نوعی اقدم :یکی از تفاوتهای حضور ما در کشوری مثل سوریه با حضور دیگران مثل امریکا این است که فرماندهان ایرانی نقش مستشاری داشتند و از ظرفیت خود همان کشور استفاده می کردند؛ مثلاً در سوریه از ظرفیت خود فرماندهان یا رزمندگان سوری استفاده می شد. به هر حال در میان آنها فرماندهان اسم و رسم دار و با سابقه هم حضور دارند؛ چطور فرماندهی یک شخص غیر سوری را قبول می کردند و حاج قاسم با آنها چه برخوردی داشت؟
اولین نکتهای که در این رابطه بسیار ویژه بود اعتماد همهجانبه و به تمام معنای فرماندهان ارتش سوریه به حاج قاسم است. آنها با تمام وجود به حاج قاسم ایمان و اعتماد داشتند و حضور ایشان را برای خودشان قدرت میدانستند.
حضور حاج قاسم در منطقه یک بار روانی بزرگ و مثبت برای نیروها داشت. اگر ایشان وعدهای میدادند، میدانستند آن اتفاق حتماً خواهد افتاد.
شجاعت و نترسی و استقامت حاج قاسم در میدان و شرایط سخت و بحرانی آنها را مجذوب حاج قاسم کرده بود. اصلاً مشخص نبود حاج قاسم در کشور دیگری دارد می جنگد. لذا هر کسی را به خضوع وادار میکرد و در شرایط سخت، ملجاء و پناه بود.
فرماندهان سوری هم البته قدرشناس بودند و توجه، احساس، عاطفه، عشق، محبتی که ژنرال های سوری نسبت به حاج قاسم داشتند نسبت به هیچکس نداشتند.
* از این برخوردها خاطره ای در ذهن دارید؟
یک روز در دمشق بودم که پیغام دادند به «حماه» حمله شده و خواستند به آنجا بروم. در حماه تپه ای به نام «تل زین العابدین» است که تقریباً بام حماه محسوب میشود. اینجا نقطهای است که در دست هر کس باشد، در حقیقت شهر متعلق به اوست.
دشمن به نزدیکی این تل رسیده بود و شاید بیش از 200-300 متر با آن فاصله نداشت. به حماه و روی تل زین العابدین رفتم. در آنجا حاج قاسم را دیدم که قبل از ما رسیده بود. ژنرالهای سوری هم آنقدر با تواضع و ادب و ارادت و محبت اطراف او بودند که من تحت تاثیر قرار گرفتم. چهار چشمی ایشان را زیر نظر داشتند تا ببینند چه میگویند و برنامهاش چیست.
از آنجا به جلسه ای رفتیم تا تصمیم گرفته شود که چه کار کنیم. هنوز صحبتی با من نشده بود ولی می دانستم باید نیرو به آنجا ببرم و نیروهایم هم در دمشق بودند.
در جلسه، فرماندهان وضعیت را گزارش دادند و حاج قاسم هم تدابیر خود را بیان کردند و گفتند از امشب «ابوحسین» در اینجا مستقر می شود، نیروهایش را می آورد و کمک میکند و پشتیبان شماست. محکم باشید؛ ان شاالله با ورود ابوحسین حماه سقوط نخواهد کرد.
این حرفها را در حالی میزد که من میدانستم باید نیرو ببرم و در آنجا بجنگم ولی درباره این که در جلسه چه اتفاقی خواهد افتاد با من صحبت نشده بود.
یکی از ژنرال ها گفت: حاج قاسم ما به شما و سخنانتان اعتماد داریم اما ابوحسین بگوید می خواهد چه کار کند؟
جلسه، جلسه نظامی بود و همه کارشناس نظامی بودند. حاج قاسم به بنده گفتند بلند شو و حماسی جوابشان را بده. بلند شدم و گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم، بنا به فرمان فرمانده عزیزم، از این به بعد حماه تهران من است و در حین گفتن این حرف به سینه ام کوبیدم. این را که گفتم، فرماندهان سوری گفتند همین کافی است.
پس از جلسه، حاج قاسم خندید و گفتند عجب حرفی زدی.
ارتباط و ارادت فرماندهان سوری به حاج قاسم به گونه ای بود که بعضی اوقات ژنرال ها به بنده می گفتند اگر زمانی حاج قاسم آمد به ما هم خبر دهید تا چند دقیقه ایشان را ببینیم.
انصافاً وقتی هم که حاج قاسم به میان نیروها میرفت، قدرت بسیار بزرگی از معنویت، شجاعت و توکل به بدنه نیروهای خودمان و دیگران تزریق می کرد. حتی در شرایط سخت، آثار وجودی و بودن ایشان در روحیه و رفتار نیروها پیدا بود