درمکتب سلیمانی (۷۰)
بسم الله الرحمن الرحیم
فکر میکردیم عرصه مأموریت سپاه قدس فقط در افغانستان است
شما خودتان سردار سلیمانی را از کجا و چطور شناختید؟
گفتگو با سرتیپ بختیار: من سردار سلیمانی را از سالهای 78ــشناختم، آنهم بهواسطه تغییر و تحولاتی که پس از فرماندهی ایشان در نیروی قدس به وجود آمد و ما این تغییرات را در صحنه میدانی افغانستان بهوضوح میدیدیم.
اینها خودشان بهسراغ مجاهدین میرفتند. همین نیروهای سپاه محمد که عرض کردم، از مجاهدین سابقی بودند که دست از جهاد کشیده بودند و گذران زندگی میکردند و از عرصه جهاد کنار رفته بودند، میرفتند آنها را پیدا میکردند و به عرصه جهادی برمیگرداندند.
خب، این یعنی شناختشان از مجاهدین افغانستان کامل بود، توانمندی آنها را میشناختند، مطالعه داشتند و برنامهریزی کرده بودند، رفتند و اینها را از داخل و خارج افغانستان جمع کردند و کنار هم سازماندهی کردند و به آنها انگیزه دادند و فهماندند که "کشور شما در چه وضعیتی قرار دارد" و گفتند که "ما در کنار شما هستیم."
خیلی از این اتفاقات وقتی افتاد که سردار سلیمانی فرمانده نیروی قدس شد، البته قبل از آن هم کارهای بزرگی شده بود.
در همین مقاطع بود که ما نام سردار سلیمانی به گوشمان خورد که فردی جدید آمده است و با مردم افغانستان همکاری میکند. هر مجاهدی که میدیدیم بهنحوی از ایشان تعریف میکرد.
عملکرد آنها طوری بود که ما در آن زمان فکر میکردیم عرصه مأموریت سپاه قدس فقط در افغانستان است، بعداً متوجه شدیم که در سطح دنیا اینها کار میکنند، یعنی طوری رفتار میکردند که ما فکر میکردیم همه نیروی قدس در افغانستان حضور دارد.
* یکی از مسائلی که راجع به سردار سلیمانی مطرح میشود نوع فرماندهی ایشان است، طی سالهای گذشته گستره جبهه مقاومت ابعاد بیشتری به خود گرفته است و از ایران تا افغانستان،عراق، سوریه، لبنان و یمن، کشورهایی هستند که عضو این جبهه هستند و در یک جاهایی مثل سوریه یا عراق اینها به هم نزدیکتر شدهاند و کنار هم با دشمن میجنگند،
سؤال من در مورد ویژگی فرماندهی سردار سلیمانی در اینجاست که؛ چطور ایشان این جبهه گسترده با ملیتهای مختلف را که طبیعتاً هر کدام فرهنگ خاص خودشان را دارند، فرماندهی کرد و کار را طوری جلو برد که همه این افراد مثل یک برادر با هم زندگی میکنند و کنار هم میجنگند؟
من فکر میکنم این مسئله از چند موضوع نشئت میگرفت؛ اول اشراف اطلاعاتی عمیقی بود که ایشان از منطقه داشت و ضرورتهای هر کشور و مردمش را میشناخت و میدانست مثلاً افغانستان چه ضرورتهایی دارد و چهنوع همکاری باید در آن صورت بگیرد تا اعتماد آنها را به دست بیاورد، در عراق و سوریه و بقیه کشورها هم همینطور. ایشان دقیقاً روی این موضوعات اشراف داشت و بر اساس همین ضرورتها برنامهریزی میکرد و این در روح و جان مردم نفوذ میکرد.
شاید ما بعد از شهادت ایشان، این موضوعات را بهتر درک کنیم. سردار سلیمانی بعد از شهادت، زمین تا آسمان با سردار سلیمانی وقتی که زنده بود و ما میشناختیم متفاوت است.
موضوع دوم اخلاص و صداقت او بود. ما دیدیم وقی کشورهایی مثل سوریه، عراق و افغانستان مورد هجوم دشمنان قرار میگیرند، شهرها و خانهها ویران میشود و مردم کشته و مجروح و یا آواره میشوند، در این شرایط کسی مثل سردار سلیمانی ناجی آنها میشود و در سختترین شرایط میرود و با اخلاص کامل کنار آنها میایستد.
آمریکاییها هم با بهانه مبارزه با تروریسم به عراق و افغانستان آمدند ولی هرگز نتوانستند صداقت خود را برای مردم افغانستان و عراق به اثبات برسانند.
امروز همه مردم از آنها ناراضیاند و معتقدند آنها برای اهداف خودشان به اینجا آمدند نه برای کمک به مردم ولی وقتی سردار سلیمانی و نیروهایش را میدیدند احساس میکردند که "اینها بهخاطر ما آمدهاند و بهخاطر ما میجنگند."
مسئله دیگر این است که نیروی قدس وقتی برای کمک به مردم کشوری در برابر دشمن ظالم میرود، برایش شیعه و سنی، مسلمان و غیرمسلمان و یا تفاوت زبان و قومیت مطرح نیست، خب، چنین افرادی یقیناً بین مردم جایگاه بالایی پیدا میکنند