درکانال کمیل چه کذشت قسمت سی ودوم
🔷 ابراهیم و شهدا 🌹🍃🌹🍃🌹
پس از ساماندهی دوباره ی نیروها در کانال کمیل، #ابراهیم در گوشه ای نشست و به شهدا خیره شد. او خودش همیشه می گفت: زیباترین #شهادت را می خواهم! یک بار پرسیدم: #شهادت خودش زیباست، زیباترین #شهادت چگونه است؟ او در پاسخ می گفت: زیباترین #شهادت این است که جنازه ای هم از انسان باقی نمانده... #ابراهیم نگاهش را از پیکر غرق به خون #شهدا برداشت و به آسمان دوخت ، بعد نگاهی به لباس خونینش انداخت که با خاک کانال عجین شه بود. دوباره افق نگاهش را راهی آسمان کرد. آسمان فکه با تکه های ابر زیباتر شده بود. 🌹🍃🌹🍃🌹 #ابراهیم انگار به دنبال گمشده ای می گشت. شاید هم سیر در آسمان به همراه دوستان سبک بالش، روح نا آرامش را تسلی می داد. با نگاه به #شهدا تصویر #مادرشان را در ذهن مجسم کرد و غم، همه ی وجودش را فرا گرفت. شاید به یاد #مادر خودش افتاد. به یاد آخرین وداع با #مادر ... تصویر دلنشین لبخند مهربان #مادر در ذهنش نقش بست. #لبخند تلخی زد و اشک در چشمانش حلقه زد. 🌹🍃🌹🍃🌹 چند روز قبل از عملیات در تهران خوابی دیده بود. بعد از آن خواب دیگر آرام و قرار نداشت. من نمی دانم #ابراهیم چه چیزی را می دانست ، اما در آن عملیات و در آن چند روز که با هم بودیم، مرتب از #حضرت_ زهرا_ سلام_الله_علیها می گفت. او ارادت عجیبی به #مادر_سادات داشت. به همه بسیجیان می گفت: ایشان را مادر صدا کنید. من یقین داشتم در نگاه های خیره ی او به پیکر #شهدا رازی نهفته بود! یاد آن شبی افتادم که به سمت تپه دوقلو می رفتیم. #ابراهیم در کنار ستون ایستاده بود و فریاد می زد: بچه ها سریع تر، مادرمون #حضرت_ زهرا _سلام_الله_علیها منتظره... بچه ها سریع تر.... 🌹🍃🌹🍃🌹 قبل از عملیات مو و محاسن بلندش را کوتاه کرد. به سان نو دامادی که به حجله می رود و با عطش بسیار خودش را به عملیات رساند. چهره اش #ملکوتی تر شده بود. هر کس او را می دید، چند دقیقه ای مجذوب چهره ی #روحانی اش می شد. این عملیات برای #ابراهیم رنگ و بوی دیگری داشت. از او خواسته بودند به قرارگاه یازده برود اما او خواست با #بسیجیان خط شکن باشد و گردان کمیل را برای این عشق بازی انتخاب کرد. خاطرات همین طور از ذهن #ابراهیم می گذشت، او همچنان به پیکر #شهدا خیره مانده بود. دوباره به چهره اش خیره شدم. #ابراهیم می دانست لحظه ای #پرواز نزدیک است. احساس سبک باری می کرد، اما چگونه رفتن برایش اهمیتی صد چندان داشت. 🌹🍃🌹🍃🌹 #شهدا آرام انتهای کانال خوابیده بودند. چفیه ای که همراه همیشگی شان بود، در آخرین #سکانس وفاداری، نقش کفن را برایشان بازی می کرد. دوستان #ابراهیم و بقیه بسیجیان کانال هم حال خوشی داشتند. چه روزهای تلخ و شیرینی که با همین #شهدا سپری کرده بودند. شوخی و خنده ها، نماز شب ها و مناجات هایشان، همه و همه برای رزمندگان که در کانال محاصره بودند، خاطره ای ماندگار و فراموش نشدنی بود. #ادامه_دارد ... شادی روح #امام_راحل و #شهدا #صلوات #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد #و_عجل_فرجهم 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹