راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

درکانال کمیل چه کذشت قسمت سی و نهم

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۳۰ ق.ظ

 🔷 شرمندگی 🌹🍃🌹🍃🌹

شب چهارم محاصره هم داشت کم کم از بچه ها خداحافظی می کرد. از یک طرف غربت و دیدن پیکرهای دوستان، لحظه ای آرامشان نمی گذاشت و از سویی دیگر عطش و تشنگی، رمقی برایشان باقی نگذاشته بود. من هم در کنار آنها و در گوشه ی کانال نشسته بودم. گاهی خوابم می برد و گاهی بیدار می شدم. یکی از بچه ها به زحمت خودش را به #ابراهیم رساند. رو به #ابراهیم کرد و با صدایی نسبتا بلند با او حرف زد. آن جوان به #ابراهیم گفت: به خدا تا حالا هیچ کس نتوانسته توانمان را ببرد؛ نه دشمن و نه آتش بی امانش ، اما حالا تشنگی امانمان را بریده. یه کم آب به ما برسه دمار از روزگار دشمن در می یاریم. 🌹🍃🌹🍃🌹 نمی دانم چرا یک لحظه یاد #کربلا افتادم؛ یاد #علی_اکبر_علیه_السلام ، وقتی که از میدان به سراغ پدرش آمد و گفت: #العطشی_قد_قتلنی... ، یاد شرمندگی #امام_حسین_علیه_السلام.... من می دانستم و یقین داشتم که #ابراهیم از همه تشنه تر است. همین امروز وقتی قمقمه ها را تقسیم کرد، برای خودش چیزی نماند. #ابراهیم سرش را پایین انداخت و با شرمندگی فکر کرد. او تصمیم گرفت هر طور شده برای عطش بچه ها کاری کند. 🌹🍃🌹🍃🌹 در همان نیمه شب، #ابراهیم از کانال بیرون رفت. در حالی که از شرمندگی دیگر با هیچ کس حرف نزد. حوالی صبح بود. هوا در حال روشن شدن بود ناراحت بودم که نکند #ابراهیم... همه ناراحت بودند ، او بزرگتر ما به حساب می آمد. یکباره دیدم یک نفر از بالای کانال خودش را به پایین انداخت. همه خوشحال شدند. #ابراهیم با چند قمقمه ی پر از #آب برگشت. همه رزمندگان و #مجروحان خوشحال شدند. به #ابراهیم گفتم: دیر کردی، ترسیدیم؟! 🌹🍃🌹🍃🌹 #ابراهیم گفت: برای پیدا کردن #آب تا نزدیک تپه های دوقلو رفتم. با تعجب گفتم: تا اونجا رفتی!؟ خب... #ابراهیم نگذاشت حرفم را تمام کنم. بلند شد و رفت تا به نیروها سر بزند. #ابراهیم تا نزدیک نیروهای خودی رفته بود. او می توانست دیگر به کانال نیاید، اما آمده بود ، با چند قمقمه #آب. کسی چه می دانست؟شاید او هم به رسم ادب مولایش #حضرت_عباس_علیه_السلام، با یاد لبهای خشکیده از عطش بچه ها، لب به #آب نزده بود. بچه ها همواره به روح بلند او غبطه می خوردند و او را می ستودند. #ادامه_دارد ... شادی روح #امام_راحل و #شهدا #صلوات #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد #و_عجل_فرجهم 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۰۵
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی