درکانال کمیل چه کذشت قسمت چهل وپنجم
🔷 شهادت ابراهیم هادی 🌹🍃🌹🍃🌹
#محمد_شریف هم به شدت زخمی شد. #محمد در لحظه #شهادت به دوستش گفت: « به مادرم بگو برود #شاه_عبدالعظیم و مرا دعا کند .» بعد دستش را بالا گرفت و با صدای لرزان، اما با حالت عرفانی خاصی فریاد زد : « #مهدی_جان ، دست مرا بگیر» . بچه ها دیدند که در لحظه #شهادتش ، چگونه چهره ی معصومانه ی او از شادی شکفت! او به نقطه ای خیره شد و چشمانش برق زد. حال همه ی نیروها منقلب بود. هر لحظه منتظر حضور نیروهای دشمن بالای سر خودمان بودیم. 🌹🍃🌹🍃🌹 در همین حال یکی از بچه ها از انتهای کانال به سمت ما دوید و فریاد زد: #ابراهیم_هم_شهید شد . یکباره رنگ از چهره ام پرید. همه ی خاطرات این چند روز در ذهن من مرور شد. دیگر امیدم را از دست دادم. لحظه های آخر مقاومت بچه ها در کانال بود. یکی با بی سیم توانست با فرماندهان در عقبه تماس برقرار کند. او گفت: «سلام ما را به #امامان برسانید. از قول ما به #امام بگویید همان طور که فرموده بود، #حسین_وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا نفر آخر جنگیدیم.» 🌹🍃🌹🍃🌹 یکباره چندین لوله اسلحه عراقی ها را بالای کانال دیدیم. کماندوهای عراقی به بالای کانال رسیدند. لحظاتی بعد صدها لوله ی اسلحه به سمت ما نشانه رفته بود! ما نیز مشغول گفتن #شهادتین بودیم. نمی دانم می شود آن لحظات را بر روی کاغذ آورد؟! #ادامه_دارد ... شادی روح #امام_راحل و #شهدا #صلوات #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد #و_عجل_فرجهم 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹