راوی: خواهر شهید سیدرضا اسلامی"
چند ماهی از شهادت برادرم گذشته بود که تلویزیون جسد پوسیده ی جوانی را نشان داد که پس از ماه ها در بیابان بنا شده بود
پزشک قانونی توضیح می داد که با چه روش هایی قادر به شناسایی جسد می باشند. به یاد رضا افتادم و به شدت منقلب شدم.
طی این مدت چقدر از بدنش پوسیده؟ چه به روز آن صورت زیبا و قامت رعنا با این افکار خوابم برد. خواب دیدم در زیرزمین منزل، همه ی اموات فامیل دور هم جمع اند. ناگاه رضا را روی دست آوردند و جلو روی همه به زمین گذاشتند. با نگرانی جلو رفتم. ترس داشتم با بدن پوسیده و متلاشی شده اش روبرو شوم. ولی با کمال تعجب دیدم بدنش تازه و سالم است و قطرات آب مثل دانه های شبنم روی پوستش خودنمایی می کند. انگار تازه از حمام گرم بیرون آمده. همان طور که غرق تماشایش بودم چشم باز کرد و با شیطنت به من خندید.
تماشای چهره ی خندانش ترس و نگرانی را از دلم برد. برخاستم و ظرف دلمه ای را که گوشه ی اتاق بود برداشتم و دور گرداندم و به حاضران تعارف کردم. یکی هم گذاشتم توی دهان با صدای اذان از خواب پریدم. پدر و مادر داشتند وضو می گرفتند. خوابم را برایشان تعریف کردم. مادر در حالی که اشک شوق چشمهایش را پر کرده بود گفت: چون رضا دلمه خیلی دوست داشت دیروز دلمه پختم و بردم بین زائران امام رضا علیهالسلام تقسیم کردم.
“شهید سیدرضا اسلامی”
راوی: خواهر شهید
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور