رفیق خوشبخت ما (29) بوسیدن پای مادر
مادر حا جقاسم سلیمانی که از دنیا رفتند، پس از چند روز، با جمعی
از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای
قنا تملک برویم. با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا
حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم، ایشان را دیدیم که کنار
قبر مادرشان نشسته و فاتحه م یخوانند. بعد از سلام و احوالپرسی،
به ما گفت: «من به منزل م یروم. شما هم فاتحه بخوانید و بیایید. »
بعد از قرائت فاتحه، به منزل پدری ایشان رفتیم. برایمان از
جایگاه و حرمت مادر صحبت کرد و گفت: «این مطلبی را که
م یگویم، جایی منتشر نکنید. » گفت: «همیشه دلم م یخواست کف
پای مادرم را ببوسم؛ ولی نم یدانم چرا این توفیق نصیبم نم یشد.
آخرین بار، قبل از مرگ مادرم که اینجا آمدم، بالاخره سعادت پیدا
کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر م یکردم حتماً
رفتن یام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد. »
سردار در حالی که اشکِ جاری شده بر گون ههایش را پاک
می کرد، گفت: «نم یدانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم
دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم. »
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور