رفیق خوشبخت ما (43) حسین پسر غلامحسین نــزد من آمــد
سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۶:۱۲ ق.ظ
حسین پسر غلامحسین نــزد من آمــد. اورکــت روی دوشــش بــود. یکی از مشخصه های جنگ، اخــلاص در همه چیز بــود: اخــلاص در بیان، اخــلاص در عمل، اخلاص در فکر. اورکتش روی دوشش بود و جوراب پایش نبود. من نگاه کردم به او. شاید منظوری هم از نگاهم نداشتم. خندید. من ایــن خنده در ذهنم باقی مانده. گفت: «می دانم چرا نگاه کردی. برای اینکه اورکت روی شانه های من است و جوراب پایم نیست.» گفت: «من داشتم نماز می خواندم با همین حال، گفتم شما کارم داری. آمدم جورابم را پایم کنم، اورکتم را تنم کنم، به خودم گفتم: حسین، پسر غلامحسین، تو پیش خدا این طور رفتی، پیش فلانی هم این گونه می روی.»
شهید سردار سلیمانی
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
۰۰/۰۲/۰۷