رفیق خوشبخت ما (53)وقتــی شــهید ســلیمانی نتوانســت مانــع شــهادت فرمانــده گــردان شــود
چهارشنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۴ ب.ظ
فرمانده گردانی داشتیم به نام ماشالله رشیدی. شب عملیات کربلای پنج، او آمد وارد عملیات بشود، اما گردان نرسیده بود. نشستیم با هم حرف می زدیم. او قصه ای تعریف کرد. فرمانده گروهانی داشــت به نــام زکـــی زاده که دو روز پیش شهید شده بود. گفت: «من و زکی زاده با هم عهد بستیم هرکداممان زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود تا دیگری بیاید. دیشب زکی زاده را خواب دیدم، به من گفت: ‘ماشالله مرا دم در نگه داشتی، چرا نمی آیی؟’» وقتی رشیدی این را گفت، فهمیدم شهید می شود. نگهش داشــتــم، گــردان رفــت و درگیر خط شد و من مجبور شــدم او را بفرستم. بلافاصله شهید شد!
شهید سردار سلیمانی
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
۰۰/۰۵/۱۳