رفیق خوشبخت ما (56) حق انگشتر را ادا کنید گفتم:
2
«حاج قاسم می شود انگشترتان را به من بدهید؟» ایشان سرشان را پایین انداختند و لبخند زدند. دوباره گفتم: «می شود انگشترتان را به من بدهید؟» پرسیدند: «از کدام شهر آمدی؟» من هم خودم را معرفی کردم و گفتم: «از مشهد آمده ام.» ایشان انگشترش را درآورد و بــه مــن داد و گفت: «انگشترم را بــه تو می دهم؛ اما باید حق آن را ادا کنی!» زینب دختر شهید محرابی می گوید: «از ایــن حــرف متعجب شدم، از ایشان پرسیدم: حاج قاسم یعنی چه که حق انگشتر را ادا کنم؟» خندید و گفت: «یعنی باید هر بار که به حرم امام رضا؟ع؟ رفتی، بــرای شهادتم دعا کنی.» یک باره دلم لرزید، بی اختیار دستم را به سمتشان دراز کردم و گفتم: «انگشتر را نمی خواهم. شما باید باشید، شما محور مقاومتید، بازوی آقا هستید، صد نفر مثل من و بچه های شهدا شهید بشویم، هیچ اتفاقی نمی افتد؛ اما شما باید باشید.»
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور