روایت آخرین محرم یک فرمانده تهرانی
روایت آخرین محرم یک فرمانده تهرانی
بچههای اطلاعات-عملیات وتخریب درمنطقه زیر «بمو» مستقر بودند و برای مأموریتهای گشتی شناسایی اعزام میشدند و شهید حاج کاظم رستگار برای نظارت برانجام کارها در منطقه حضور پیدا میکرد
.
به گزارش ایسنا، جعفر طهماسبی از رزمندگان تخریبچی لشکر۱۰ سیدالشهدا(ع) در دوران دفاع مقدس در خاطرهای پیرامون آخرین ماه محرم سردار شهید حاج کاظم رستگار روایت کرد: حاج کاظم بعد از عملیات خیبر و شهادت همرزمانش خیلی دلشکسته شده بود و دنبال بهانهای میگشت که جایی خلوت کند و زانو بغل بگیرد ودر فراغشان اشک بریزد.
حاجی فرمانده تیپ قدرتمند سیدالشهداء(ع) بود و پیکر مطهر صدها تن از عزیزترین عزیزانش در جزیره مجنون جامانده بود و خودش میگفت: «مادرها وفرزندانشون منتظرهستند وچشمشون بدر مانده تا برگردند.» بعد از عملیات«خیبر» مدتی موقعیت شهید موحد در جاده اهواز خرمشهر رفتیم و قرار بود عملیاتی در «هور» انجام شود که بعدا لغو شد و بچههای تیپ یکی دو ماه مرخصی رفتند و بعد ابلاغ شد که گردانها وواحدهای تیپ سیدالشهداء(ع) به «پادگان ابوذر» نقل مکان کنند.
بچههای اطلاعات-عملیات وتخریب درمنطقه زیر «بمو» مستقر بودند و برای مأموریتهای گشتی شناسایی اعزام میشدند و شهید حاج کاظم رستگار برای نظارت برانجام کارها در منطقه حضور پیدا میکرد. مهرماه سال۶۳ آغاز ماه محرم بود و حاجی بسیار انتظار این ماه را میکشید و فقط این ماه بود که میتوانست حاجی راو را آرام کند.
ازشب سوم ماه محرم بود که کارهای شناسایی هم تعطیل شد و بچهها برای عزاداری شبهای محرم درساختمانهای پادگان ابوذر مستقر شدند. سنت خوبی بین رزمندگانی که درپادگان حضورداشتند بود که روزها برای اقامه نماز و مراسمات در حسینیه قدس پادگان جمع می شدند وبرای نمازمغرب و عشاء به مسجد امام حسین (ع) که درکنار منازل سازمانی برادران ارتشی در پادگان قرار داشت و مدیریتش با برادران ارتشی مستقر درپادگان بود می رفتند.
حاج رستگار هم اصرار داشت بچههای تیپ سیدالشهداء(ع) که در پادگان بودند حتما در مراسمات عزاداری شرکت کنند و خودش هم هر شب هنگام مراسم سینه زنی، پابه پای بقیه رزمندگان به سرو سینه میزد. از شب هفتم محرم به بعد بود که بعد از تمام شدن مراسم بعضی از بچهها را در کنار محراب مسجد امام حسین (ع) جمع میکرد و به من میگفت: «روضه بخون.»
و خودش هم با زمزمههاش مجلس را گرم میکرد. این جلسه ما وقت و ساعت نداشت و تا زمانیکه بچهها اشک داشتند ادامه پیدا میکرد. بعد از این برنامه هم باز حاجی ول کن نبود و داخل پادگان میگشت و از هر ساختمانی که صدای روضه و «یاحسین» شنیده میشد قدمهایش شل و با اشتیاق وارد میشد و عزاداری میکرد.
ماها که جوان تر بودیم کم آوردیم اما حاجی از آخرین محرمش کمال استفاده را کرد و یکی دوماه بعد هم اتفاقات پادگان ابوذر و بگو مگوی فرماندهان جنگ تهران با فرمانده سپاه اتفاق افتاد و بعد هم استعفای حاج کاظم رستگار و بعد هم عملیات بدر که حاجی در آن به شهادت رسید و مزد عزاداری خالصانه محرم را از اربابش گرفت و بدن قطعه قطعهاش سالها در هور العظیم برجای ماند