جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

 روایت محسن رضایی از روزی که بر سر  ستاری داد زد؛ “تو کجایی بابا؟”

اولین روزی که شهید ستاری را دیدم، دقیقاً به یاد ندارم. آنچه در خاطرم هست این است که روزهای آشنایی من با ایشان تقریبا از عملیاتهای بدر و خیبر، بویژه «فاو» به این طرف است.



وی در این عملیاتها که کوران حوادث جنگ بود، همدوش بچه های بسیجی تلاش می کرد و در لحظه لحظه های جنگ، یار و مددکار آنها بود. عملیات والفجر ۸، یکی از صحنه هایی بود که شهید ستاری نهایت ایثار و ابتکار خود را در آن به نمایش گذاشت.

ما این عملیات را با ایده غافلگیری دشمن آغاز کردیم و همه تجهیزات جنگی را در استتار کامل نخلها پنهان ساختیم. حتی توپخانه های ما که از خرمشهر تا خسروآباد مستقر شده بودند، در استتار کامل قرار داشتند. شهید ستاری در این عملیات، مسئولیت پدافند هوایی را به عهده داشت، ایشان هم طبق نقشه عمل کرد؛ اما در همان روز اول شروع عملیات، سیستم سایت موشکی هاگ، توسط دشمن شناسایی شد.
عراق بلافاصله بعد از شناسایی هاگ، از سیستم موشکهای لیزری و ضدرادار خود استفاده کرد و رادارهای هاگ ما را از کار انداخت. بعد از اینکه سایت موشکی و پدافندی از کار افتاد، حجم بمبارانهای دشمن به شدت افزایش یافت.
ما هم هیچ مانع دفاعی برای مقابله با این تهاجم بی امان را نداشتیم. هواپیماهای عراقی به طور مرتب، بر سر نیروهای ایرانی بمب می ریختند. به طوری که در همان روز اول، حدود پنج هزار نفر از بچه های ما بر اثر بمباران شیمیایی دشمن مجروح شدند. مشاهده این صحنه، برایم واقعاً آزاردهنده بود، از اینکه می دیدم مقر سایت موشکی ما مورد شناسایی واقع شده، به شدت ناراحت و مضطرب بودم مرتب در اتاق قرارگاه قدم می زدم و در جست و جوی راهی برای گریز از این وضعیت بودم. سراغ جناب ستاری را گرفتم. در آن شرایط حساس، کسی از او خبر نداشت،
گفتم: – هر طوری شده، ستاری را پیدا کنید!
بعد از مدتی دیدم؛ ستاری با چهره خاک آلود وارد اتاق شد و گفت: – چیه برادر محسن؟
من که کلافه شده بودم، با صدای بلند گفتم: تو کجایی بابا؟ این بچه ها را دارند بمباران می کنند. یک فکری بکن!
ستاری گفت: در منطقه عملیاتی بودم. سایت هاگ را راه انداختیم و الان کار می کند.
حرفهای ستاری، اندکی آرامم کرد. بلافاصله با منطقه تماس گرفتم، دیدم سایت راه افتاده و جلو بمباران‌های دشمن را گرفته است.

منبع: پایگاه شهید ستاری

تاریخ درج مطلب: سه شنبه، ۲۳ آبان، ۱۳۹۶ ۴:۴۱ ب.ظ
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۱۷
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی