راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

زنده زنده سوخت اما آخ نگفت

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۴ ب.ظ

🔥💠🔥💠🔥💠🔥💠🔥💠 * شهید آوینی : حسین خرازی نشست ترک موتورم. بین راه، به یک نفربر پی‌ام‌پی، برخوردیم که در آتش می‌سوخت. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می‌سوزد من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده‌ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی‌داشتیم و از همان دو سه متری، می‌پاشیدیم روی آتش! *جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می‌سوخت، اصلاَ ضجّه و ناله نمی‌زد* و همین پدر همه‌ی ما را درآورده بود بلند بلند فریاد می‌زد : خدایا الان پاهام داره می‌سوزه! می‌خوام اون‌ور ثابت قدمم کنی! *خدایا* *الان سینه‌ام داره می‌سوزه* *این سوزش به سوزش سینه‌ی حضرت زهرا نمی‌رسه* خدایا الان دست‌‌‌هام سوخت! می‌خوام تو اون دنیا دست‌هام رو طرف تو دراز کنم! نمی‌خوام دست‌هام گناه کار باشه! خدایا *صورتم داره می‌سوزه!* *این سوزش برای امام زمانه!* *برای ولایته!* *اولین بار حضرت زهرا این‌طوری برای ولایت سوخت!* آتش که به سرش رسید، گفت : خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی‌تونم، دارم تموم می‌کنم. لا اله الا الله، *خدایا* *خودت شاهد باش!* *خودت شهادت بده آخ نگفتم!* آن لحظه که جمجمه‌اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی‌ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. *حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می‌کرد و می‌گفت :* خدایا ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی‌داره بگه جواب اینا رو چی میدی؟ *زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.* تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه‌ی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد. 🌺شهید سردار حاج حسین خرازی 🌺 *🌹زندگی به سبک شهدا🌹* 💥قابل توجه اونایی که مسئولیت پذیرفتن، یا در آینده خواهند پذیرفت پذیرفتن هرگونه مسئولیتی، سنگینه... چون باید در دنیا و آخرت، جواب امثال این‌ شهدا و مردم رو بدید...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۱۰
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی