راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

سه دقیقه درقیامت قسمت (۲۰)

جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۵۵ ب.ظ

_* (قسمت بیستم)

✍️گفتند: همه رفقای شما سالم هستند. 🔰

*تعجب کردم، پس منظور از این ماجرا چه بود؟* *من آن ها را در حالی که با شهادت وارد برزخ شدند، مشاهده کرده بودم.* 🌼چند روزی بعد از عمل، وقتی حالم کمی بهتر شد، مرخص شدم؛ اما فکرم به شدت مشغول بود. ☘ یک روز برای اینکه حال و هوایم عوض شود با خانوم و بچه ها به بیرون رفتیم. به محض اینکه وارد بازار شدیم، پسر یکی از دوستان را دیدم که از کنار ما رد شد و سلام کرد. 🍁 *رنگم پرید! به همسرم گفتم: این فلانی نبود؟* همسرم گفت: آره خودش بود. *این جوان اعتیاد داشت و دائم دنبال کارهای خلاف بود.* ☄برای به دست آوردن پول مواد، همه کاری می کرد. گفتم: *این مگه نمرده؟ من خودم دیدمش که اوضاع و احوالش خیلی خراب بود.* ⚡️مرتب به ملائکه خدا التماس می کرد، حتی من علت مرگش را هم می‌دانم. خانومم با لبخند گفت: *مطمئن هستی که اشتباه ندیدی؟ حالا علت مرگش چی بود؟* 🌀 گفتم: اون بالای دکل مشغول دزدیدن کابل های فشار قوی برق بوده که برق اون رو می گیره و کشته می شه! 🔅خانمم گفت: فعلا که سالم و سرحال بود. 💢 آن شب وقتی برگشتیم خونه، خیلی فکر کردم. پس نکند آن چیزهایی هم که من دیدم، توهّم بوده! ❄️ دو سه روز بعد، خبر مرگ این جوان پخش شد. از دوست دیگرم که او را می شناخت، سؤال کردم، گفت: بنده خدا تصادف کرده. 🍂من بیشتر توی فکر فرو رفتم، چون من خودم این جوان را دیده بودم، حال و روز خوشی نداشت. 📛 *اعمال، گناهان، حق الناس... حسابی گرفتارش کرده بود. به همه التماس می کرد برایش کاری بکنند...* 🌾 روز بعد یکی از بستگان به دیدنم آمد، ایشان در اداره برق اصفهان مشغول به کار بود. لابه لای صحبت‌ها گفت: چند روز قبل یک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشار قوی رو قطع کنه و بدزدد، همان بالا برق خشکش می کند! 🌀خیره شدم به صورت مهمان و گفتم: فلانی را می گویی؟ گفت: بله خودشه، پرسیدم: مطمئنی؟ ⭕گفت: آره، خودم اومدم بالای سرش، اما خانواده‌اش به مردم چیز دیگه ای گفتند. 💥 *پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد، فهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده نزدیک را هم دیده‌ام.* 💫 نمی دانستم چطور ممکن است، لذا خدمت یکی از علما رفتم و این موارد را مطرح کردم. ✅ *ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مکاشفه که شما بودی، بحث زمان و مکان مطرح نبوده؛ لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشید.* ✨بعد از این صحبت، یقین کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد. 🍃 *یکی دو هفته بعد از بهبودی من، پدرم در اثر یک سانحه از دنیا رفت.* 🍃خیلی ناراحت بودم، اما یاد حرف عموی خدابیامرزم افتادم که گفت: این باغ برای من و پدرت است و او به زودی به ما ملحق می شود... 🔷 در یکی از روزهای نقاهت، سری به مسجد قدیمی محل زدم. یکی از پیرمرد های قدیمی را دیدم . ☘سلام و علیک کردیم و وارد مسجد شدیم. یکباره یاد آن پیرمردی افتادم که به من تهمت زده بود و به خاطر رضایت من، ثواب حسینیه اش را به من بخشید! 🔷 صحنه ناراحتی آن پیرمرد در مقابل چشمانم بود. با خودم گفتم: باید پیگیری کنم ببینم این ماجرا چقدر صحت دارد؟ دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شده را از نزدیک ببینم. ⁉️✨به پیرمرد گفتم: فلانی رو یادتون هست، همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟ 🔅گفت: بله نور به قبرش ببارد . چقدر این مرد خوب بود. این آدم بی سر و صدا کار خیر می کرد. آدم درستی بود؛ مثل او کم پیدا می شود. ✅گفتم: بله، اما *خبر نداری این بنده خدا چیزی توی این شهر وقف کرده، مسجد، حسینیه؟* ❗️گفت: نمی‌دانم، ولی فلانی با او خیلی رفیق بود، از او بپرس. 🔰بعد از نماز، سراغ همان شخص را گرفتیم. پیرمرد گفت: خدا رحمتش کند، دوست نداشت کسی با خبر شود، اما چون از دنیا رفته به شما می‌گویم. ♻️ سپس به سمت چپ مسجد اشاره کرد و گفت: این حسینیه را می‌بینی، همان حاج آقا که ذکر خیرش را کردی، این حسینیه را ساخت و وقف کرد. ✨ *نمی دانی چقدر این حسینیه خیر و برکت دارد. الان هم داریم بنّایی می‌کنیم و دیوار حسینیه را برمی داریم و وصلش می کنیم به مسجد تا فضا برای نماز بیشتر باشد.* ♻️ بدون اینکه چیزی بگویم، جواب سؤالم را گرفتم... سری به حسینیه زدم و برگشتم و *پس از اطمینان از صحّت مطلب، از حقّم گذشتم و حسینیه را به بانی اصلی اش بخشیدم...* *ادامه دارد...** 🦋💎 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الفَرَج🤲 💎🦋

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۴
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی