جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

سه دقیقه درقیامت قسمت (۴)

سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۵۲ ق.ظ

📝اما ادامه ماجرا: 🔍فهمیدم که منظور ایشان مرگ من و انتقال من به آن جهان است. 🔮مکثی کردم و به پسرعمه ام اشاره کردم و گفتم: من آرزوی شهادت دارم، سال ها به دنبال شهادت بودم، حالا با این وضع بروم؟! ✅اما اصرارهای من بی فایده بود، باید می رفتم. دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برویم. 🍀 بی اختیار همراه با آن ها حرکت کردم، لحظه‌ای بعد خود را همراه این دو نفر در یک بیابان دیدم. 💥 زمان اصلا مانند اینجا نبود و در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم. 🔰آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده، اما احساس خیلی خوبی داشتم. از آن درد شدید راحت شده بودم شرایط خیلی عالی بود. ♦️در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند؛ حالا داشتم این دو را می دیدم. چقدر زیبا و دوست داشتنی بودند، دوست داشتم همیشه با آن ها باشم. 🔅 در وسط یک بیابان خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم. روبه روی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم. 🔥به اطراف نگاه کردم؛ سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد؛ اما آنچه می دیدم سراب نبود، شعله های آتش بود. حرارتش را از دور احساس می کردم. 🔺️به سمت راست خیره شدم؛ در دور دست ها یک باغ بزرگ و زیبا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود؛ نسیم خنکی از آن سو احساس می‌کردم. ✨ به شخص پشت‌ میز سلام کردم با ادب جواب داد. منتظر بودم، می خواستم ببینم چه کار دارد. ♻️ آن دو جوان که در کنار من بودند، عکس العملی نشان ندادند. اما همان جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد و به آن کتاب اشاره کرد و گفت: کتاب خودت هست، بخوان امروز برای حسابرسی، هم اینکه خودت آن را ببینی کافی است. 🔰 چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قرآن، استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: *"إقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا".* ♦️نگاهی به اطراف کردم و کتاب را باز کردم: ☘بالای سمت چپ صفحه اول با خط درشت نوشته شده بود: *۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز* 🔆از آقایی که پشت میز بود، پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت: سن بلوغ شما است. شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید. ⚠️در ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است، اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. 🌸 قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زیادی نوشته شده بود: از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و... ♦️پرسیدم: این ها چیست؟ گفت: این ها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام داده ای. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده است. 🔰 قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم، جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت: *نمازهایت خوب و مورد قبول است، برای همین وارد بقیه اعمال می شویم.* ❤️ *یاد حدیثی افتادم که پیامبر فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد نماز های پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود نماز های پنجگانه است* و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود نماز های پنجگانه می باشد. ☘ *من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم* و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم. کمتر روزی پیش می‌آمد که نماز صبحم قضا شود. ❎ *اگر یک روز خدای نکرده نماز صبحم قضا می‌شد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم.* 🌿 وقتی آن ملک، یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب این گونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین علیه السلام فرمودند: 🌼 اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد، نماز است‌. *اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شود...* 🌾خوشحال شدم به صفحه اول کتاب نگاه کردم، از همان روز بلوغ تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچکترین کارها حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند. 💫تازه فهمیدم که *فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره* یعنی چی!💫 💥هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم، آن ها جدّی جدّی نوشته بودند. *♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ادامه دارد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۲۸
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی