سه دقیقه درقیامت قسمت (۷)
_* (قسمت هفتم) 📝مقدمه: ما که وسیله ایم و هیچ، اما بدونید واقعا خدا خیلی بهتون نظر داشته که توفیق خوندن این داستان رو بهتون داده... همه چیز مطابق با احادیث و روایات اهل بیت هست و واقعا مطالبیه که آدم رو زیر و رو مےکنه... ♻️ *ادامه ماجرا:* 💠خیلی ناراحت بودم، ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن او بیندازم و اعمال خوبش را بگیرم. اما هرچی می گذشت, بدتر می شد.. 🔆جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد, پیش خدا هیچ ارزشی ندارد. اعمال خالصت را نشان بده تا کارت سریع حل شود. ✅ همان طور که با ناراحتی کتاب اعمال را ورق می زدم, ناگهان دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده: 🔅نجات یک انسان🔅 🔷خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست.💫 به خودم افتخار کردم و گفتم: خدا را شکر این کار را واقعاً خالصانه برای خدا انجام دادم. 🔮 ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای شنا کردن اطراف سدّ زاینده رود رفته بودیم؛ رودخانه پر از آب بود. 🌊ناگهان صدای جیغ و داد یک زن و مرد همه را میخکوب کرد. یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا می زد. 🔵 من، شنا و غریق نجات بلد بودم. آماده شدم که به داخل آب بروم، اما رفقایم مانع شدند. آن ها گفتند: اینجا نزدیک سد است و خطرناک... 🔸 اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم توی آب. خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات بدهم . او را به ساحل آوردم و با کمک رفقا بیرون آمدیم. ♦️پدر و مادرش از من تشکر کردند و شماره تماس و آدرس من را گرفتند. 💠 این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود. خوشحال بودم که لااقل یه کار خوب با نیّت الهی پیدا کردم. ⛔️اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شدن است!! ❗️ با ناراحتی گفتم: مگر نگفتی فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد حفظ میشود؟؟ من این کار را فقط برای خدا انجام دادم، پس چرا دارد پاک می شود؟؟ ☘ *جوان لبخندی زد و گفت: درست میگویی، اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟* ⚡️یکباره فیلم آن لحظات را دیدم... نیّت درونی من مشغول صحبت بود! من با خودم می گفتم: خیلی کار مهمی کردم.. اگر جای پدر و مادر این بچه بودم به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت. 💥اگر من جای مسئولین استان بودم، یک هدیه حسابی تهیه میکردم و مراسم ویژه می گرفتم؛ اصلا باید خبرنگاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کنند.. ❄️خلاصه فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد، روزنامهها با من مصاحبه کردند. استاندار، همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند. ✨جوان پشت میز گفت: اول برای رضای خدا کار کردی، اما بعد خرابش کردی! آرزوی اجر دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی، درسته؟ 🍂گفتم: راست می گویی.. همه این ها درست است. 💦 *بعد با حسرت عظیمی گفتم: چه کار کنم دستم خیلی خالیه⁉️* ☘جوان پشت میز گفت:خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام میدهند، اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه را در همان دنیا نابود میکنند! 🌾حسابی به مشکل خورده بودم.. اعمال خوبم به خاطر شوخی ها و صحبت های پشت سر مردم و غیبتها نابود می شد و اعمال زشت من باقی می ماند. 🍃البته وقتایی که یک کار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت میشد، چرا که در قرآن آمده بود: *ان الحسنات یذهبن السیئات..* کارهای نیک, گناهان را پاک می کند. 🌿زیارت های اهل بیت در نامه عمل من بسیار تأثیر مثبت داشت. البته زیارت های با معرفتی که با گناه آلوده نشده بود. 🌕اما خیلی سخت بود! هر روزِ ما دقیق بررسی و حسابرسی میشد، کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت. 🍀به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم، اواسط دهه هشتاد! 🥀 یک دفعه جوان پشت میز گفت: *به دستور آقا اباعبدالله الحسین، ۵ سال از اعمال شما را بخشیدیم و این ۵ سال بدون حساب طی می شود.* 💥با تعجب پرسیدم, یعنی چی؟ گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند. ❄️نمی دانید چقدر خوشحال شدم؛ ۵ سال بدون حساب و کتاب!! *گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟* 🍀 همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند.. *ادامه دارد...♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️