سید آزادگان (۳۴)
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از ظهر اولین روزی که بستری شدن اسیر جوانمردی و عیادتم آمد تا آن روز او را ندیده بودم چهره باز و دوست داشتنی داشت آرام سلام کرد و کنار تخت نشست با لبخندی زیبا جلو آمد و دستش را به موهای سر و صورتم کشید گفت آقاجان ناراحت نباش صبور باش تو جوانان شجاع و با ایمان هستی دوران سختی را تا به امروز پشت سر گذاشته ای بدون شک خداوند بزرگ تو را دوست داشته که با این همه مصیبت تو را نگه داشته است تو خوب می شوی سپس احمد زجاجی را صدا کرد و به او گفت احمد آقا از خدمت کردن به این اسیر جوان کوتاهی نکن خدا مزدت را خواهد داد
زجاجی گفت حاج آقا تا آنجایی که در توان دارم در خدمت او خواهم بود بعد دستی به پاهایم کشید و گفت خدا همراهت باشد و رفت از اسیر قطع نخاعی پرسیدم این اسیر چه نام داشت گفت سیدی روحانی است و او سید علی اکبر ابوترابی میگویند بیشتر اسیران ایرانی او را میشناسند آوازه معرفت و اخلاص و مردانگی او زبانزد دوست و دشمن است افسران رده بالای عراقی هم به احترام میگذارند نفس سید گرم است او حلال مشکلات است هر کجا که مصیبت و سختی فشار بر اسیران بیاورند با بودن سید مصیبتها از میدان به هدر میرود عارفی بزرگوار و اهل کرامت است تا قبل از این که سید را ببینم هر دو پایم بی حرکت و بی جان بودن سید که رفت هر دو پایم تکان خورد نفسگرم سید جان به پاهای بی حس و بی جانم داد