سید آزادگان (۳۶)
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از رحلت امام یک روز که در آسایشگاه خدمت حاج آقا ابوترابی نشسته بودیم از ایشان خواسته شد خاطره ای از خود را در ایامی که با حضرت امام بودن برای ما تعریف کنند ایشان به جای ذکر خاطرهای از خود خاطره ای را که در آن مسائل سیاسی و اخلاقی نهفته بود تعریف کرد و گفت در زمانی که حضرت امام در نجف اشرف تشریف داشتند شیخ علی تهرانی خدمت ایشان رسید پس از بازگشت او به مشهد چند نفری پیش شیخ علی تهرانی رفتیم تا از او حال حضرت امام را بپرسیم شیخ علی گفت اول به منزل آقا سید مصطفی خمینی فرزند امام رفتم آقا سید مصطفی رحمت الله علیه به او فرموده بود که امام در منزلشان کولر ندارد شما سعی کنید این مسئله را به یک شکلی با ایشان مطرح کنید تا متقاعد شوند و اجازه بدهند کولر کوچکی برای ایشان بخریم شیخعلی میگفت وقتی خدمت امام رسیدیم گفتم یه کسی نذر کرده کولر کوچکی برای شما بخرد به نظرتان چطور است حضرت امام مکثی کرد و فرمود کی گفته ما کولر نداریم اگر زمانی هم مردم و طلبههای نجف کولر خریدند من هم کولر میخرم در همان دیدار شیخ علی تهرانی می گفت بله من که روی زیلو مینشینم میتوانم دنبال آقای خمینی بروم و بعضیها منظورش شهید بهشتی بود که سوار ماشین می شوند
حاج آقا می گفت ببینید شیطان با آدم چه کار می کند شیخعلی بیچاره و مفلوک ماند و بازیچه دست عراقیها شد اما شهید بهشتی بزرگوار شهید شد و به ملکوت اعلا رسید