سید آزادگان (۷)
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از گذشت ۳ سال و ۱ ماه و ۱۵ روز حاج آقا ابوترابی در ۱۳ اردیبهشت ۶۶ مطابق با پنجم رمضان همراه ۱۳ نفر اسیر دیگر از موصل یک قدیم به اردوگاه تکریت ۵ تبعید شدند آن روز از اردوگاه های دیگر نیز تعدادی را به این اردوگاه تبعید کرده بودند اینها رهبران اردوگاهها فعالان فرهنگی و تعدادی از افرادی بودند که به تعبیر عراقیها خرابکار طلق تلقی میشدند
نزدیک ظهر اتوبوس حامل حاج آقا ابوترابی و دوستانش به تکریت رسیدند فضای اردوگاه به حدی رعب اور بود که بعضی آنجا را آخر زندگی خود می دانستند و در انتظار اعدام به سر میبردند اما پس از چند لحظه متوجه شدند اعدامی در کار نیست در بدو ورود سروان جمال فرمانده عراقی اردوگاه در کنار اتوبوس ایستاده بود اسرا یکی یکی در پله رکاب اتوبوس می ایستادند و سروان جمال هرقدر که در توان داشت و کینه اش اجازه میداد به صورت آنها سیلی میزد به محض اینکه اسیر پا روی زمین می گذاشت با مشت و لگد های دو سه سرباز عراقی وارد تونل شکنجه می شد هر اسیر باید از درون تونل عبور میکرد که دیوارهای آن را سربازانی کابل به دست ساخته بودند و تا نفس داشتن در آن ظهرماه رمضان بر سر و صورت و پشت اسیران میکوبیدند اسیران به هر جان کندنی بود باید از میان این تونل رد میشدند هرکس ناله ای سر میداد وذکری میگفت حاج آقای ابوترابی جز ذکر یا زهرا یا زهرا چیزی نمی گفت حاج آقا و بعضی از اسرا در آسایشگاه دو جا گرفتند وقتی در این آسایشگاه اولین نگاهم با افتاد او را دیدم که با سر و کله خاکی و لباسی از آن خاکی تر می خندد در این سه سال که او در اردوگاه موصل یک قدیم بود و من و او را ندیده بودم و اندازه ده سال پیرتر و شکسته تر شده بود هفته ها و ماه های اول در اردوگاه تکریت ۵ فشار و ممنوعیت چیز دیگری نبود کوچکترین فعالیت مجازات و شکنجه و اذیت و آزار داشت طبق مقررات عراقی ها دو نفر بیشتر نمی توانستند با هم حرف بزنند تقریباً بیرون از آسایشگاه حرف زدن ممنوع بود اتاق سربازان در وسط اردوگاه بود بر بلندای آن می ایستادند و مراقبت می کردند بیش از سه ماه عراقیها به اعضای صلیب سرخ اجازه ورود به اردوگاه را ندادند و بازدید آنها را از اردوگاه و اسرا ممنوع اعلام کرده بودند حاج آقا ابوترابی در سه روز اول ورود به اردوگاه به عنوان فرمانده و ارشد اردوگاه معرفی شد او ارشدیت آسایشگاه دو را نیز بر عهده داشت ایشان برای حفظ روحیه افراد آسایشگاه هر روز به بهانه ای دوستانش را با شوخی و خنده برای آمار بیدار میکرد
با اشتباه یکی از اسرا که میخواست به دور از چشم دشمن ورزش کند و گیر افتاده بود حاجی را از ارشدیت و فرماندهی اردوگاه برکنار کردند میتوانست در این مسئولیت میتوانست حرف هایش را به تمام اردوگاه منتقل کنند اما این فرصت را از دست رفت البته این تنها علت برکناری او نبود بلکه در یکی از روزها وقتی سوت آمار به صدا در آمد یکی از اسرای جانباز که لنگان لنگان می خواست خود را به صف آمار برساند چون با تأخیر به صفر رسید عراقیها به او حمله کردند حاج آقا او را پشت سر خود پناه داد تا کمتر ضربه بخورد و این برای عراقیها بسیار گران تمام شده و کینه او را به دل گرفتند