راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

 

گفت وشنود شاهد یاران با حاج ملاعبدالقادر قادری امام جمعه شهرستان پاوه در خصوص رابطه شهید محراب با اهل سنت

شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۳۳

مصاحبه

حاج ملاعبدالقادر قادری، سال هاست که امامت جمعه شهرستان پاوه را بر عهده دارد. این روحانی اهل سنت، به خوبی از نقش عمده چهارمین شهید محراب در پیروزی انقلاب، شهید اشرفی اصفهانی سخن می گوید:

وفایی که از او دیدیم...


حاج ملاعبدالقادر قادری، سال هاست که امامت جمعه شهرستان پاوه را بر عهده دارد. این روحانی اهل سنت، به خوبی از نقش عمدة چهارمین شهید محراب در پیروزی انقلاب و حدود دو سالی که آیت الله اشرفی اصفهانی از آغاز دفاع مقدس تا لحظه شهادت، زنده بود، در حفظ انقلاب و بسیج مردم سخن می گوید. نکته مهم دیگری که حاج ملاعبدالقادر بر آن صحه می گذارد، نقش شهید محراب در حل اختلافات شیعه و سنی و حتی خود اهل سنت با یکدیگر است. با هم خاطرات و صحبت های شیرین وی را مرور می کنیم:

اولین بار کی و چگونه نام شهید اشرفی را شنید؟
آشنایی ما با شهید اشرفی اصفهانی از سال 1357 شروع شد؛ در ایام تظاهرات شهرها. پاوه، به سبب اینکه یکی از شهرها و فرمانداری های استان کرمانشاه بود و حضور این شهر همواره در انقلاب اسلامی، تظاهرات و راه پیمایی ها و دفاع از این نهضت و پشتیبانی از بنیان گذار جمهوری اسلامی در تاریخ انقلاب اسلامی مشهود بوده است و قابل انکار نیست، به همین خاطر مردم ما - به خصوص علمای جوان - در آن زمان ارتباط خاصی با بزرگان کرمانشاه داشتیم.
از جمله این بزرگواران شهید اشرفی اصفهانی بود و دوستان دیگری هم بودند مثل آقای موسوی که ما ارتباط خاصی با آن ها داشتیم، تا زمانی که از طرف بنیان گذار جمهوری اسلامی، شهید اشرفی اصفهانی به عنوان امام جمعه کرمانشاه تعیین شدند.

شهید محراب، مبارزات سیاسی را هدایت می کردند؟
بیش تر اطلاعیه هایی را در سطح کرمانشاه منتشر می کردند و تماس های خاصی با این طرف و آن طرف داشتند و همه جوره ما را آگاه می کردند. در مسجد جامع کرمانشاه و مسجدی که حاجی آخوند در آن جا تشریف داشتند، جلسات و سخنرانی هایی برپا بود که ما در آن ها شرکت می کردیم. بیش تر می رفتیم تا خط بگیریم که به چه شیوه ای باید قدم برداریم.

جنابعالی بین کرمانشاه و پاوه، رابط بودید؟
نه، رابط ما کسانی دیگر بودند، ولی ما هم در کنار این رابط ها می آمدیم و می رفتیم. آن زمان رابط ما فردی غیرروحانی بود، ولی اگر ضرورت پیدا می کرد، خودمان هم شرکت می کردیم. تا زمانی که آقای اشرفی اصفهانی در سال 1358 به عنوان امام جمعه کرمانشاه تعیین شدند و پس از سه، چهار ماه من هم به امامت جمعه پاوه منصوب شدم. قبل از تعیین من به عنوان امام جمعه پاوه که ضرورتاً با هم یک رابطه صنفی پیدا کرده بودیم، در جنگ مردادماه 1358 پاوه که یک حادثه مهم در تاریخ پاوه، تاریخ کرمانشاه و تاریخ انقلاب است، نقش علمای کرمانشاه در حمایت و همکاری از مردم شریف پاوه فراموش نشدنی بود و هست. زمانی که ما در مردادماه آن سال، در فرمانداری پاوه متحصن بودیم، علمای کرمانشاه به ما سرکشی و ازمان دلجویی می کردند، با هلی کوپتر به پاوه می آمدند و از ما پشتیبانی می کردند. در حقیقت آن حضور مهم در پاوه، بزرگ ترین نقش را در دلجویی و دلگرمی ما داشت.

بد نیست برای جوان ترها که آن موقع نبوده اند، در مورد جنگ مردادماه پاوه بیشتر توضیح بدهید.
جنگ مردادماه پاوه، جنگی بود که شهید چمران در آن حضور مؤثری در صف نیروهای انقلاب داشت. در آن واقعه، گروهک های مخالف نظام جمهوری
اسلامی پاوه را محاصره کرده بودند و می خواستند مردم پاوه و نیروهای وابسته به نظام را سرکوب کنند. مردم همچنان مقاومتی کردند که در تاریخ مشهود است. در دهه فجر سال 1387 بعضی از شب ها در برنامه های تلویزیونی "نسیم امید" یا بیم و امید بحث جنگ پاوه و پیام بنیان گذار جمهوری اسلامی که در بالای قبر شهدای پاوه درج شده است، مطرح شد.
شاید نسل جوان، نسبت به سال 1358 آگاهی نداشته باشند. جنگی بود که مردم پاوه از یک سو، طرفدار نظام جمهوری اسلامی بودند و مقاومت می کردند. گروه هایی از اطراف و اکناف آمدند و در قوری قلعه تحصن کردند. بعد از یک هفته آن ها نیروهایشان را بسیج و به پاوه حمله کردند و هفت روز در پاوه درگیری و آتش جنگ شعله ور بود. رهبری جنگ را هم شهید چمران بر عهده داشتند. مردم ما هم حقیقتاً مقاومت کردند و آن مقاومت منتهی شد به پیام بنیان گذار جمهوری اسلامی که ایشان خود را به عنوان فرمانده کل قوا معرفی کردند. در آن ایام سخت پاوه، علمای کرمانشاه - از جمله شهید اشرفی - حقیقتاً از ما حمایت و دلجویی کردند. دوستان و علمای کرمانشاه به پاوه آمدند - به همراه استان دار وقت
کرمانشاه - و این حضور از نظر ما فراموش نشدنی است و ما حتی در تاریخ پاوه که نوشته ایم به آن قضایا اشاره کرده ایم.

در اوایل سال 1359 که بنده مسؤولیت امامت جمعه پاوه را قبول کردم، مستقیماً با شهید اشرفی ارتباط داشتم، به خصوص زمانی که از جانب بنیان گذار جمهوری اسلامی امورات اهل سنت استان کرمانشاه به شهید اشرفی واگذار شد، دیگر، مستقیم با ما ارتباط داشتند و به شهرستان های سنی نشین مثل پاوه، جوان رود و روان سر - همراه با علمای محترم کرمانشاه و ائمه جمعه شهرستان هایی که آن زمان منصوب شده بودند - تشریف می آوردند و جلسات عدیده وحدت را در پاوه، روان سر و جوان رود داشتیم و آثارش هم در کتاب ها هست. ارتباط ما خیلی نزدیک بود. ما
حتی مانند یکی از بستگان پدری مان به منزل ایشان می رفتیم. خدا رحمت کند ایشان و خانم شان را، مانند فرزندان خودشان از ما استقبال و احترام میک‌ردند، هم از ما دلجویی و ما را تقویت می کردند، هم دلسوزی به خرج می دادند و هم از زمان دفاع می کردند. این جمله را ما بارها از ایشان شنیده بودیم که می فرمودند شما آقایان علمای اهل سنت اورامانات، امتحان خودتان را در این انقلاب پس داده اید و دیگر نیازی به آزمایش
شما نیست. شهید محراب در بحث و بیان در مورد مسائل وحدت بین شیعه و سنی، نقش اساسی داشتند.

خیلی مکرم و محترم بودند. بعضاً در پاوه به منزل ما می آمدند. زمان اذان، قبل از هر چیز می فرمودند آقای قادری، شما بروید نماز خودتان را بخوانید، بگذارید ما هم آرام آرام نماز خود را بخوانیم، هیچ تکلفی در کار نباشد. بعضاً با هلی کوپتر به پاوه می آمدند و در عملیات محمد رسول الله (ص) ما در خدمت ایشان بودیم. زمانی که بچه های خمین و اصفهان در سه راه شهدای مرز پاوه و مرز عراق جان فشانی می کردند، از شهید اشرفی دعوت کردند و ایشان به پاوه تشریف آوردند. از پاوه، با هلیک‌وپتر، به آن جا رفتیم و کسانی که آن جا بودند و دوستان شان شهید شده بودند خیلی نگران بودند، همه جمع شدند و فاتحه ای برای شهدا خواندیم. نماز ظهر را با آ نها خواندیم و نصیحت و موعظه ای شد و رزمندگان خیلی تشویق شدند.

جنازه های عراقی ها آن جا افتاده بود و هنوز چهار، پنج روزی بیپشتر از درگیری نگذشته بود. ایشان، سال 1359 در آن سه سالی که به شهادت شان باقی مانده بود و خصوصاً در سال 1361 ، سال شهادت شان، نهایت جهد را داشتند و در دو جبهه زحمت می کشیدند؛ یکی جبهه مبارزه با نیروهای متجاوز عراقی که با آن سن و سال شان لباس می پوشیدند و در کنار بچه های بسیجی به جبهه می رفتند و بعضاً شب ها در عملیات ها می ماندند، و سنگر دوم نیز مساجد و محراب جمعه بود. در کرمانشاه مرتب جلساتی داشتند. در شهرهای محل سکونت اهل سنت، آن زمان اختلافات قومی و مذهبی بود که ایشان با آن سن و سالش همیشه به جلسات می آمد و همیشه در این دو سنگر حضور داشت. طینت خاص و نیت پاکی داشت، صداقت خاصی داشت، آن چه بر زبان می گفت در درون هم به آن ایمان داشت و به آن چه ایمان داشت، با زبان به مردم می گفت. به خاطر همین صداقتشان، ما اهل سنت خیلی به ایشان اعتماد و باور داشتیم و ایشان را از خود می دانستیم.

آن نکته کلیدی ای که ایشان توانست اهل سنت را به سمت خودش جذب کند از نظر شما چه بود؟
صداقت بالاتر از همه صفات است. صداقت، تواضع، بی آلایشی و سرکشی که با وجود آن سن و سال همیشه از کرمانشاه به پاوه می آمد. هی چگونه تکلفی در کارش نبود. ما نه در گفتارش، نه در کردارش، نه در خطبه های نماز کرمانشاهش، هیچگاه مطلبی از ایشان نشنیدیم که نگرانمان کند. به همین خاطر، در روز شهادت ایشان که جمعه بود، بعد از نماز جمعه که ما به منزل برگشتیم و خبر شهادت ایشان را از صدا و سیمای تهران شنیدیم، به حقیقت متوسل شدیم و همین مسأله باعث شد تا ما از کرمانشاه تا اصفهان در تشییع جنازه اش شرکت کنیم. این گونه نبود که در زمان حیات با او باشیم و بعد از شهادت بگوییم دیگر به ما چه. ما روحانیون پاوه، با همان هواپیمایی که جنازه ایشان را که زمان جنگ و در موقعیت های حساس با آن رفت و آمد می کردیم و در روز توان عبور نداشتیم،
شبانه به اصفهان حمل کردیم و تا آخرین مجلس فاتح هاش در اصفهان ماندیم و از آن تاریخ تا به امروز، که دو دهه و اندی گذشته، سعیمان بر این بوده است تا هر ساله در سالگردش شرکت کنیم. اینها وفایی بود که ما از او یاد گرفتیم و حقیقتاً این وفا را داریم منعکس می کنیم.

چه چیزی باعث شد که ایشان به چنین جایگاهی برسند؟ چه منشی را دنبال کردند که به اینجا رسیدند؟
رمز این توفیق، فقط ایمان، صداقت و پیروی اش از امام بود. یکی از خصلت های بلند حضرت امام، صداقت گویی و حقگویی بود. ظاهر و باطن اش یکی بود؛ شرق و غرب و اروپا و ایران و عراق نداشت، به صراحت آن چه ایمان داشت، می گفت. آقای اشرفی هم به هر چه ایمان داشت، می گفت.

تأثیر حوزه علمیه آیت الله بروجردی و شخص شهید اشرفی را در نشر علوم دینی در منطقه غرب چگونه می بینید؟
من از آن زمان اطلاع زیادی ندارم، چون سن و سالم به زمانی که شهید اشرفی تشریف آوردند نمی رسد، ولی از زمانی که شهید اشرفی آمد، خود، ستونی در کرمانشاه بود. پایبند و علاقه مند بود. به اصطلاح ما اهل سنت، مُبود. انسانی آشنا به علم بود. دینش از سیاستش قوی تر بود. به عبارت دیگر، حرکت در مسیر اعتقاد دینی اش اولی و اول تر و مقدم تر بود؛ بر مشی سیاسی اش.  ولی دین را از سیاست جدا نمی دانست.
نه، یکی می دانست، ولی همیشه دین را بر سیاست ترجیح می داد.

به علاقه و پیروی ایشان از حضرت امام اشاره کردید. در این مورد بیشتر توضیح دهید.
خیلی مخلص بود. آن موقع، زمان جنگ بود و ما باید از یکدیگر خبر می داشتیم. نماز جمعه ایشان به صورت مستقیم پخش می شد. در اوایل دهه شصت نماز جمعه های ما هم در روزهای هفته پخش می شد. خطبه های نماز جمعه شهید اشرفی، روز اول پخش می شد که ما هم گوش می دادیم. خیلی مخلصانه و صادقانه در تبیین خط اسلام و انقلاب نقش داشت. راجع به شیوه برگزاری نماز جمعه ایشان بیشتر صحبت کنید.
ما از دور شنیدیم. چون خودمان هم در این جا نماز جمعه داشتیم، در نماز جمعه های ایشان شرکت نکردیم، ولی خطبه های شان را که گوش می کردیم، آن زمان در بسیج نیروها برای جبهه و در دلداری و تشویق مردم و دلگرمی نیروهای سپاهی، بسیجی و ارتشی، نقشی اساسی داشت.
 

وفایی که از او دیدیم...


تمرکزشان بیشتر کدام موضوع از مسائل جبهه بود؟
در آن ایام، تمرکزش بر جبهه، تثبیت مردم و تقویت خط امام بود. بیشتر بر این مسائل تأکید می کرد و می خواست یکی اینکه طرف جبهه تعطیل نشود و دوم، مردم پشت جبهه هم ثابت قدم بمانند و سوم اینکه با توجه به اختلاف نظری که در کرمانشاه بین علما وجود داشت، ایشان بیشتر به فکر تثبیت خط بنیا نگذار جمهوری اسلامی بود.

 از سجایای اخلاقی ایشان هم بگویید.
به نکاتی اشاره کردم؛ تواضع، متانت و قناعت. مثلاً من، این هفته به خانه ایشان می رفتم، اگر یک مرغی در یخچال آ نها – که یک یخچال خیلی کوچک هم داشتند – وجود داشت، هفته دیگر هم که می رفتم آن مرغ در یخچال بود که نمی دانم همان مرغ بود یا یکی مثل آن. تصور می کردم این خانواده اهل اسراف، تبذیر و تنوع در خوراک نیستند. خیلی اهل قناعت بودند. یخچال کوچکی داشتند در همان اتاقی که ما م ینشستیم.
خیلی هم متواضع بودند. کسی هم آن جا نبود. خانمش – که خدا او را رحمت کند – هم م یآمد و زمانی که در یخچال را باز می کرد، ما می دیدیم داخل یخچال غیر از دو ظرف کوچک یخ و نهایتاً یک مرغ، هیچ چیز دیگری نیست. من آ نها را از نظر خوراک و پوشاک خیلی قانع می دیدم. حتی یک بار که به دیدن شان رفته بودم، یکی از روحانیون منطقه ما آمده بود و از من، احوال آقای اشرفی اصفهانی را سؤال کرد. من گفتم که احوال شان این است. زمانی که تشریف آوردند، آن آقای عالم هم نشست و کل حقایق را بیان کرد. گفت که من از فلانی سؤال کرده ام، نظرش همین بوده و ما هم همین نظر را داریم. حقیقتاً "دو چهره ای" کار نمی کرد، "دو جبهه ای" کار نمی کرد. جلوت و خلوتش یکی بود.

از خاطرات با ایشان بگویید.
خاطرات ایشان دو قسمت بود: یکی بعد سیاسی، ارشاد و تبلیغ، و دوم بعد نشست و برخاست های خصوصی. در بُعد عمومی، کارش بیشتر تشویق مردم به دفاع از انقلاب و حضور در جبهه ها بود و تثبیت مردم در پشت جبهه ها و تبیین خط امام. به نظر من این سه دیدگاه و موضع، موضع عمومی ایشان بود. در مسائل خصوصی هم انسان مکرمی بود، نسبت به میهمان ها. اتاق کوچکی داشت و هر کسی که وارد می شد، فکرش این بود که هرچه دارد، باید به او بدهد. در منزل خودش مکرم بود و در منزل دیگران هم مزاحم نبود، تکلف نمی کرد. نسبت به اعتقادات اهل سنت، احترام می کرد و اهل سنت را برادران خود می دانست و آن ها را در انقلاب، عضوی از تکمیل کنندگان جبهه ها می دانست. در جبهه گیری های استان، ایشان محور بودند، مسأله ساز نبودند، مشکل درست نمی کردند. اگر به این نتیجه می رسید که انسانی قابل دفاع است، از او دفاع میکرد. بر سر مسأله نام کرمانشاه، اختلافی بود که می خواستند آن را به اسمی تبدیل کنند تا اسم شاه در آن نباشد. شهید اشرفی دعوت کرد که ما، به صورت گروهی به تهران برویم خدمت بنیان گذار جمهوری اسلامی و مقام معظم رهبری که آن زمان رئیس جمهور بودند. بنده و دو، سه نفر از اهل سنت بودیم و آقای محمدی نامی که آن زمان امام جمعه ایلام بود، همه تشریف داشتند و استان دار وقت کرمانشاه آقای رحمانی هم بودند. ما اول خدمت مقام معظم رهبری رفتیم.

این پیشنهاد تغییر نام از طرف چه کسانی مطرح شده بود؟

بیش تر از طرف استان داری و گروهی که در کرمانشاه بودند. اختلافاتی بود که گروهی علاقه مند بودند تا نام کرمانشاه عوض شود و گروه دیگر مخالفت می کردند. شهید اشرفی از کسانی بود که علاقه مند بود این نام عوض شود و نام دیگری جایگزین بشود.

 

خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و بعد از اینکه از احوالات جبهه ها چیزهایی پرسیده و به آن ها جواب داده شد، قضیه تغییر نام کرمانشاه نیز مطرح شد. مقام معظم رهبری فرمودند که می خواهید با چه نامی آن را عوض کنید. گفتند می خواهیم با قهرمان شهر عوض کنیم.

 

فرمودند که این مناسب نیست، چون آن وقت، هر کسی که می رسد به چند کیلومتری کرمانشاه، تصور میکند مردم شهر همه دارند کشتی می گیرند و مشغول زورآزمایی هستند، این مناسب نیست. برخی گفتند که اگر موافق باشید نام آن را ایمان شهر بگذاریم. فرمودند نه، این نام برای مشهد و قم تناسب دارد و برای بعضی شهرهای دیگر تناسبی ندارد. ظاهراً ایشان راضی نبودند و فرمودند به فکر کارهای دیگر باشید، خودتان را به این کارها مشغول نکنید. آن جا نتیجه نگرفتیم. ما هم زیاد حساس نبودیم که آن نام را تغییر بدهند، ولی تابع بودیم و رفتیم. حتی زمانی هم که قرار شد نام کرمانشاه عوض شود، همه امضا کردند به غیر از من. ائمه جمعه استان، همه امضا کردند. البته در زمان شهید اشرفی آن نام باقی ماند و بعداً تغییر پیدا کرد.


در آن سفر، ما جلو نظر استان داری و شهید اشرفی زیاد مقاومت نکردیم. بعد از آن، خدمت حضرت امام رفتیم و آن جا شهید اشرفی به حدی - مانند یک شاگرد - مؤدب و با حیا با امام صحبت می کرد که مسأله باختران، کرمانشاه و قهرمان شهر مطلقاً آن جا مطرح نشد. در آن زمان، من یک خواسته داشتم و خدمت آقای اشرفی عرض کردم که در مناطق اهل سنت، خیلی از مردها فرار کرده اند و زن ها و دختران شان در شهرستا نها مانده اند، برای ازدواج آ نها از نظر فقه شاخص، نیاز به اجازه ولی فقیه است. اگر ولی فقیه، - حاکم زمان - اجازه ندهد، ما نمی توانیم دختران بدون ولی را عقد کنیم. شهید اشرفی، به خاطر لطفی که به بنده داشتند، فوراً خدمت بنیان گذار جمهوری اسلامی عرض کردند که آقای قادری که از اهل سنت شاخص مذهب هستند، این مشکل را دارند که امام فرمودند مجاز هستید. با همین جمله که "مجاز هستید" این کارها را انجام دهید تا کار مردم تعطیل نشود. این هم جزو خاطرات آن سفر بود که رفتیم اسم شهر را عوض کنیم، دست خالی برگشتیم - در خصوص با تغییر نام شهر - ولی الحق با دست پر برگشتیم. چون دیداری با بنیان گذار جمهوری اسلامی و جناب آیت الله خامنه ای داشتیم و در هر دو محل، خدمت هر دو بزرگوار هم الحق استفاده کردیم، ولی در مورد نیت استان داری وقت دست خالی برگشتیم و ظاهراً در زمان شهید اشرفی این کار انجام نشد، بعداً در زمان امامت جمعه آقای زرندی که نسبت به این کار خیلی حساس بود، انجام شد و ائمه جمعه استان را جمع کرد، همه امضا کردند که من امضا نکردم، گفتم این تغییر نام شهر مربوط به مردم همان شهر است، اگر خودشان علاقه داشتند عوض کنند، به من چه ربطی دارد، من در پاوه هستم و اصلاً در این کار دخالت نمی کنم. اما آن دفعه، همراه شان رفتم و تبعیت کردم و آن جا،  همانطوری بود که عرض کردم و نتیجه ای نگرفتیم.

در چه زمانی این نام دوباره به کرمانشاه تغییر پیدا کرد؟
از اوایل سال 1362 ، یعنی بعد از شهادت آیت الله  اشرفی اصفهانی، از کرمانشاه به باختران تغییر پیدا کرد و یک دوره چهار ساله گذشت و نمایندگانی که اصرار داشتند باید این نام عوض شود، خودشان تغییر کردند و گروهی دیگر از نمایندگان، چهار سال بعد آمدند، این هشت نمایند های که در دوره بعد از این آقایان آمدند، اصرار داشتند که باید به اسم اصلی اش برگردد، و دوباره نام، همان کرمانشاه شد.
 

وفایی که از او دیدیم...


از سفرهای دیگری که با شهید محراب همراه بودید صحبت کنید.
سفرهای ما، بیش تر در محدوده شهرهای اطراف کرمانشاه بود، چون آن زمان جنگ بود. اصل بر این بود که هم چنان که نیروهای سپاه، بسیج و ارتش، جبهه ها را گرفته بودند، ما هم جبهه شهرها و سنگر مساجد را خالی نکنیم و به این شهر و آن شهر سفر نداشته باشیم. فقط در آن سفر بود که هفت نفر بودیم و تا تهران رفتیم و برگشتیم و در خدمت شهید اشرفی بودیم.
در مورد مسائلی که در دیدارها و رفت وآمدهایی که به منزل یکدیگر داشتید پیش می آمد، صحبت کنید. آن زمان، اختلاف تندی بین شیعه و سنی
بود. طرحش را در طائف ریخته بودند و آمریکا و سعودی پشت طرح بودند و کارشان فقط ایجاد تفرقه بین شیعه و سنی بود. اورامانات آن زمان، کلاً یک شهرستان بود که حالا چهار شهرستان شده است: روان سر، جوان رود، ثلاث باباجانی و پاوه. آن زمان، این سه شهرستان، بخش هایی از پاوه بودند و مرکز این اختلافات، بیش تر، پاوه بود، مرکز درگیری ها و مخالفت ها پاوه بود، لذا ایشان با نیت همراهی، حمایت، دلجویی و دلگرمی، خیلی به پاوه مسافرت می کرد و ما هم خیلی به کرمانشاه می رفتیم و جلسات عدیده ای داشتیم - با شهید عراقی و دیگر علمای آن زمان که اکثراً حالا در قید حیات نیستند – چه با آقایان اهل تشیع و چه آقایان اهل تسنن، جلساتی مکرر داشتیم و سمینارهای مرتب پانزده روز ی کبار را برگزار می کردیم، چون مسأله حساس بود.

آن توطئه هایی که ذکر کردید، چطور خنثی شد؟
با حضور مردم و مسافرت های مکرر به تهران و پیام ها و ارشادات بنیان گذار جمهوری اسلامی. ی کبار، ما علمای اهل سنت، به تهران خدمت بنیان گذار جمهوری اسلامی رفتیم و درد دل های مان را به ایشان رساندیم. قبل از روز هفتم تیر، روز شهادت شهید بهشتی و هفتاد و دو تن، روز ششم، به ما خبر دادند که فردا در هرسین با حضور آیت الله اشرفی، استان دار وقت، فرمانداران شهرستان ها و ائمه جمعه شهرستان ها، سمینار ائمه جمعه برگزار می شود. فرماندار وقت ما شهید کاظمی بود و به من اطلاع داد که فلانی، ما ده نفر هستیم که فردا از پاوه باید به هرسین برویم. گفتم چه ساعتی؟ گفت ساعت شش برویم. ما، شب از انفجار دفتر حزب جمهوری اطلاع پیدا نکرده بودیم و هیچ خبری نداشتیم. از پاوه راه افتادیم، از کرمانشاه رد شدیم و به پلیس راه هرسین رسیدیم و آن جا توقف کردیم و از پلیس راه پرسیدیم که کاروان آیت الله اشرفی و آقای فرماندار که قرار است به هرسین بروند، رد شده اند یا نه؟ گفتند شما از کجا آمده اید، مگر خبر ندارید که چه واقعه ای رخ داده است؟ گفتیم ما از پاوه آمده ایم چه واقعه ای رخ داده؟ گفتند که دفتر حزب جمهوری اسلامی را منفجر کرده اند و آیت الله بهشتی به رحمت یزدان رفته و قضیه،
قضیه دیگری است و خبر، خبر دیگری است. ما هم خیلی متأثر شدیم و برگشتیم به استان داری رفتیم و دیدیم شهید اشرفی، آقای رحمانی استان دار وقت و حداقل چهل نفری از مسؤولان رده بالای استان، همه ناراحتند و دارند گریه میک‌نند. آن ها، همان گروهی بودند که می خواستند برای سمینار به هرسین بیایند. ما هم به آن جا رفتیم و جلسه شد یک جلسه پر از گریه و ناراحتی و تأثر و تأسف. شهید اشرفی، مرا کنار دستش صدا کرد و گفت آقای قادری، موقعیت حساس است و سریع به پاوه برگردید. آقای استان دار هم به شهید کاظمی همین مطلب را به صورت دستوری گفتند که سریع به پاوه برگردید. ما ساعت یک و نیم بعدازظهر به پاوه رسیدیم.

 آن روز، واقعه ای در مسیر پاوه – کرمانشاه رخ داد؛ اطلاعات این سمینار را رادیو کرمانشاه منتشر کرده بود و دموکرات ها بالای کوه ها فهمیده بودند که ما عازم هرسین هستیم و بعدازظهر بین ساعت سه تا پنج قرار است برگردیم. در مسیر قوری قلعه – پاوه، ساعت سه، گروه سی، چهل نفری حزب دموکرات آمدند، مسیر را گرفتند و حدود چهل نفر را اسیر کردند. ما، در یکی از مساجد پاوه، مردم را دعوت کرده بودیم و آن جا جلسه داشتیم و داشتیم سخنرانی میک‌ردیم و مردم را دلجویی می دادیم و به صبر دعوت می کردیم. بعد از آن واقعه هفت تیر، در همان لحظه ها من داشتم صحبت می کردم، یکی آمد داخل مسجد و گفت الآن وقت جلسه نیست، خبر خطرناک و ناخوشی دارم. گفتیم چه شده؟ گفت مسیر پاوه – روان سر را دموکرات ها گرفته اند جلوی پنجاه، شصت ماشین را گرفته اند و هر که را وابسته به نظامبوده است، اسیر کرده و برده اند در نهایت، بعضی از این اسرا را تا سردشت بردند و سه سال اسیر بودند و بعضاً آزاد شدند. مراد اینکه این هم یکی از خاطراتی بود که ما می خواستیم به سمینار هرسین برویم، در هشتم تیر که شب هفتم، آن واقعه رخ داده بود و آن قضایا پیش آمد. ما که در استان داری کرمانشاه نشسته بودیم، خودمان کم تر به فکر پاوه و حادثه بودیم، ولی شهید اشرفی با آن سن و سالش، سریعاً به من گفت به پاوه برگردید، آن جا حساس است، آن جا مرز است، آن جا گروه کها هستند، سریع به پاوه برگردید، که این نکته، تیزهوشی ایشان را می رساند. راجع به دیدار اهل سنت با حضرت امام (ره) صحبت کنید. آن دیدار که مشخص است و در کتاب نوشته شده و نوارش هم هست. ما به آن جا رفتیم و در مورد قضایای اختلاف شیعه و سنی صحبت کردیم. بنیان گذار جمهوری اسلامی (ره) خیلی رسا، شفاف و قاطعانه صحبت کردند و از روحانیت اهل سنت تجلیل کردند و فرمودند ما و اهل سنت برادر هم هستیم، هر کسی در ایجاد تفرقه بین این دو برادر قدم بردارد نه شیعه است، نه سنی.

 از شهادت شهید اشرفی اصفهانی چه خاطره ای دارید؟
روز جمعه که ایشان شهید شدند، روز شنبه ما به کرمانشاه رفتیم. علمای سنندج و شهرستان ها همه آمدند، ولی بنده با آقای ملاعبدالرحمان رحیمی که بعداً نماینده مجلس شد، به نمایندگی از اهل سنت با همان هواپیمای 130C همان شب دست هایمان را به طناب های هواپیما گرفته بودیم و جنازه را تا اصفهان همراهی کردیم و در حوزه علمیه اصفهان جلسه مهمی بود و بعدازظهر همان روز به خاک سپرده شد. این، آخرین دیدار ما بود.

منبع: شاهد یاران/ یادمان شهید محراب آیت الله اشرفی اصفهانی/شماره 44 / تیرماه 1388
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۸/۰۶
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی