شهید حسین همدانی (۲)
بسم الله الرحمن الرحیم
حسیین کوچولو وقتی در خانه با من تنها بود بهترین لحظات عمرم را تجربه میکردم یک و نیم ساله که بود بیشتر اوقات مادر وقتی بیرون می رفت او را نزد من میگذاشت من هم دستان کوچکش را میگرفتم و پله پله او را به حیات می بردم و سرحوض صورتش را می شستم بعد لب هایش را می بوسیدند و گاز میگرفتم وقتی مادر بر میگشت و لب های سرخ شده حسین را میدید نگاهی تند به من می کرد
علاقه من به حسین از علاقه یک خواهر به برادر خیلی بیشتر بود بعد از رحلت پدر این عشق و محبت بحث این دو چندان شد دوری حسین را که نمیتوانستم تحمل کنم دو سالی که حسین برای سربازی به شیراز رفت به من خیلی سخت گذشت
حسین علاقه خاصی به یک موسیقی داشت در دو سالی که سرباز بود از صبح تا شب نواران موسیقی را در ضبط صوت می گذاشتم و گوش می کردم و می گریستم
الان هم باورم نمی شود بعد از شهادت حسین من هنوز زنده ام همیشه و هر لحظه به یادش هستم معصومه همدانی