شهید علیرضاموحد دانش (۸)
بسم الله الرحمن الرحیم
فاصله سنی کم دو برادر باعث شده بود جور دیگری باهم صمیمی باشند، مخصوصا که در مقطعی با هم به مدرسه می رفتند. جمع خصوصیات هر دو برادر و اخلاق و خصوصیات منحصر به فردی که هر کدامشان داشتند باعث شده بود پدر و مادر از آن ها راضی باشند. پدر در نقل خاطره ای از دوران نوجوانی دو برادر و بازیگوشی های آن ها می گوید: «یکبار خبر دادند محمدرضا زمین خورده و سرش شکسته است. به مدرسه رفتیم، فهمیدیم تاب به سرش خورده و 18 بخیه زدند. پرسیدم چرا اینطور شدی؟ بهم نگاه کردند و لبخند زدند. گویا علیرضا زمان خوردن ناهار به هر کس که از کنار سفره که رد می شد غذا تعارف می کرد برای همین چیزی از غذا برای محمدرضا نمانده بود.
محمدرضا عصبانی می شود و علیرضا را تهدید می کند که به پدر می گویم. ظهر که باهم بازی می کردند محمدرضا سوار تاب بود و علیرضا او را هل می دهد، یک لحظه علیرضا وسوسه می شود و تاب را محکم هل می دهد که چشم محمدرضا سیاهی می رود و به زمین می افتد