جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

عبورازسیم خاردارنفس (۱۸)

سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۴:۴۸ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت18

–این شما بودیدکه بزرگواری کردیدواز حقتون گذشتید، واقعا ممنون. در مورد رفتن من هم، فکر کنم هنوز زوده چون خواهرتون که فقط تا ساعت دو می تونه کمکتون کنه، شوهرشون که اجازه نمیدند. ــ بله خب، وقتی من می تونم شب تا صبح ازش نگهداری کنم، این چند ساعت به جای شماهم می تونم. "یعنی الان تواناییهای خودش را به رخم کشید." الان دیگه پام بهتره جلسات فیزیوتراپیم هم تموم شده، دکتر گفت فقط باید تو خونه نرمش هایی که بهم یاد داده انجام بدم به مرور بهتر می شم. کم کم باید تمرین کنم با عصا راه برم تا راه بیوفتم نگران نباشید. ریحانه خیلی تو این مدت شما رو اذیت کرد، و شما فقط صبوری کردید. واقعا ممنونم، دیگه بیشتر از این شرمنده نکنید. دیگه چقدر می خواهید جور دختر خالتون رو بکشید، شاید اینم قسمت من و ریحانه بوده که تو این سن کمش بی مادر بشه. تو این یک سال واقعا براش مادری کردید، ممنونم،دو هفته ایی مونده تا آخر ماه، گفتم از الان بگم که تا سر ماه زحمت بکشید تشریف بیارید، ان‌شاءالله..بعد از اون دیگه از دست ما راحت می شید. بعد نگاهی بهم انداخت و نفسش رو صدادار بیرون داد. تعجب زده نگاهش کردم. – این چه حرفیه می زنید من خودمم به ریحانه عادت کردم. یه روز نمیبینمش دلم براش تنگ میشه، واقعا بچه ی شیرین و دوست داشتنیه. در ضمن شما خیلی مردونگی کردید که دختر خالمه ام رو بخشیدید، هم دیه نگرفتید و هم شکایتتون رو پس گرفتید. "البته دختر خاله‌ی من باآن پراید قسطی پولی هم نداشت که دیه بدهد، باید زندان می رفت. چون دختر خاله ام در این تصادف مقصر شناخته شده بود باید کلی خسارت می داد. ماشینش هم بیمه نداشت. کاش یکی پیدا میشدوبه سعیده می گفت توکه کنترل ماشین برایت سخت است حداقل با سرعت نمی رفتی. البته خودش هم خیلی آسیب دیده بود تا یک ماه بیمارستان بود، ولی خدارا شکر الان حالش خوب است. من شانس آوردم که آسیب جدی ندیدم و با چند روز خوابیدن دربیمارستان مشکلم برطرف شد." ✍#به‌قلم‌لیلافتحی‌پور #ادامه‌دارد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۲۵
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی