عبورازسیم خاردارنفس (۲۴)
🍀﷽🍀
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت24 جلو امدم و دیدم که روی زنگ اسم صاحب خونه نوشته شده، خب برام عجیب شد که چرا اسمش روی زنگه، بعد به حالت پرسشی نگاهم کرد. با عصبانیت به روبه روم نگاه کردم و گفتم: –خب! هیچی دیگه چون اسمش رو در بود تحقیق در موردش برام راحت شد، بعد زیر لبی ادامه داد با تحقیق میدانی فهمیدم که بر اثر تصادف سال پیش همسرش رو از دست داده و... سعی می کردم خودم را کنترل کنم و آرامشم راحفظ کنم. آرام حرفش را قطع کردم. –اونوقت الان اینا به شما مربوط میشه؟ نگاهش به دست هایم کوک شد. –شما برام خیلی مهم هستید راستش من قصد بدی ندارم واقعا نگرانتونم، من... ماشین را کنار خیابان پارک کرد و ادامه داد: –من می خوام نظر شمارو راجع به خودم بدونم. و این که قضیهی اینجا آمدنتون رو، اگه نگید، خواب و خوراک رو ازم می گیرید. نگاهش کردم تا حقیقت حرفایش را از چشمهایش بفهمم. آنقدرنگران نگاهم می کرد، نتوانستم فکری جز صداقت درموردش داشته باشم. ــ راستش یه جورایی مجبور شدم بیام از ریحانه مراقبت کنم. به خاطر لطف آقای معصومی. اخمایش رادرهم کرد و گفت: –چه لطفی؟ ــ قصه اش یه کم طولانیه. لبخند محوی زد. –من سر و پا گوشم. آهی کشیدم و گفتم: –پارسال با دختر خاله ام که تازه گواهی نامه گرفته بود رفته بودیم خیابون گردی که هم بهم شیرینی بده هم دست فرمونش رو نشونم بده.... ✍#بهقلملیلافتحیپور #ادامهدارد...