عبورازسیم خاردارنفس (۴۱)
🍀﷽🍀
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت41
با گفتن من وظیفم بوده رفتم وضو گرفتم و نمازم را خواندم.کمی ضعف داشتم ولی دوست داشتم بعد از نماز افطار کنم. وقتی سر میز نشستم به این فکر کردم کاش خودش هم بود. خجالت می کشیدم بگویم خودش هم بیاید. اصلا اگر می آمد معذب می شدم. با صدایش از افکارم بیرون امدم. ــ افطارتونو با آب جوش باز می کنید یا چایی؟ ــ شما زحمت نکشید خودم می ریزم. بی توجه به حرفم فنجون را جلوی شیر سماور گرفت. فکر کنم چای خور نبودید درسته؟ ــ بله.به خاطر ضررش نمی خورم. فنجان راکناردستم گذاشت. ــ دوست ندارید بخورید یا به خاطر سفارش های مادرتون؟ ــ خب قبلا می خوردم.ولی از وقتی مادرم از ضرر هاش گفته دیگه سعی می کنم نخورم. البته گاهی که مهمونی میریم اگه داخلش هل و دارچین یا گلاب ریخته باشن می خورم. چون اینا طبع سرد چایی رو معتدل می کنند. ابروهایش را بالا داد و همانطور که می نشست روی صندلی گفت: ــ چه همتی! ــ وقتی ادم اگاهی داشته باشه دیگه زیاد سخت نیست. همانطور که برای خودش و من شله زرد می کشید گفت: ــ ولی از نظر من موضوع آگاهی نیست، راحت طلبیه. بیشتر آدم ها اگاهی دارند ولی همت و اراده ندارند برای ترکش. مثلا یکی می دونه یه تکلیفی به گردنش هست بایدانجام بده، ولی به خاطره تنبلی انجام نمیده. ــ بله درست می گید.خب ریشه ی این راحت طلبی کجاست؟ ــ بیشتر بر می گرده به تربیت و خانواده، اکتسابیه دیگه... بعد از خوردن چند جرعه آب جوش، کمی شله زرد خوردم، چقدر خوشمزه بود. ــ واقعا دست پخت زهرا خانم عالیه. لبخند زد. ــ خدارو شکر که خوشتون امد. بعد از خوردن افطار، شروع به جمع کردن میزبودم که دیدم ریحانه از خواب بیدار شد. تازگی ها یاد گرفته بود خودش از تختش پایین می آمد. بغلش کردم و بوسیدمش و چند لقمه ی کوچک با عسل در دهانش گذاشتم. بعد از تموم شدن کارم گفتم: ــ من دیگه باید برم.بابت افطاری واقعا ممنونم خیلی زحمت افتادید. ✍#بهقلملیلافتحیپور #ادامهدارد... ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️