عبورازسیم خاردارنفس (۵۶)
🍀﷽🍀
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت56
حرفش را قطع کردم وگفتم: ــ شوخی کردم، بعد در جعبه شیرینی را باز کردم ــ تا من یه دم نوش دم کنم شمام بگیدشیرینی چیه. سرش را بالا آوردو گفت: ــ خدا مادرتون رو خیر بده که این دم نوش رو باب کرد توی خونه ی ما. واقعا عالیه. بعد آهی گشید وگفت فقط بعد از شما کی برامون دم نوش دم کنه. با تعجب نگاهش کردم، چقدر تغییر کرده بود این آقا."یعنی این همان آقاییه که اصلا حرف نمیزد." اشاره کردم به شیشه های انواع گیاها که کنار سماور گذاشته بودم و گفتم: ببینید کاری نداره دقیقا مثل چایی دم میشه فقط چند دقیقه دم کشیدنش طولانیه، هر دفعه هم خواستید دم کنید یکیش رو بریزید. سرش را به علامت متوجه شدن تکان دادو به عادت همیشه اش دستش را روی بازویش گذاشت وکمی فشارداد. بعد از یک سکوت طولانی گفت: ــ راستش شیرینی ماشینه. ــ مبارکه، پس ماشین خریدید؟ بعد مکثی کردم و گفتم: ــ چطوری می خواهید رانندگی کنید؟ ــ دنده اتوماته،دوتا پا نیاز نیست برای رانندگی. با خوشحالی گفتم: ــ خدارو شکر.پس راحتید باهاش؟ ــ آره.می خواهید امشب برسونمتون خودتون ببینید. "حالا امشب همه مهربان شدند و می خواند من را برسانند" ــ امشب که نمیشه، چون دختر خالم میاد دنبالم باهم قرار گذاشتیم. ان شاالله فردا شب. ــ همان دختر خاله سر به هواتون؟ سرم را به علامت تایید تکان دادم. و به او حق دادم که چشم دیدنش را نداشته باشد.
✍#بهقلملیلافتحیپور #ادامهدارد♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️