عبورازسیم خاردارنفس (۶۱)
🍀﷽🍀
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#قسمت61
سعیده با خنده گفت: ــ پس خبریه، بعددور زد و از جلو ماشین آرش گذشت و نگاه گذرایی به او انداخت وگفت: ــ به به چه خوش تیپ، چه جذاب. خدایی منم جای تو بودم از غذا خوردن می افتادم، کلا از زندگی ساقط می شدم. زود بگو ببینم قضیه چیه؟ هم زمان من هم نگاهم به آرش افتاد که فوری به گوشی دستش اشاره کرد، منظورش را فهمیدم.منتظره که پیام بدم. چشم از آرش گرفتم و گفتم: ــ حالابهت می گم، فعلا برو. به آینه نگاهی کرد. ــ همونجا مثل میخ وایساده بابا، حالا چرا کُپ کردی؟ سرم را پایین انداختم. ــ آخه داشتم می رفتم پیش ریحانه هم همونجا بود. سعیده نوچ نوچی کرد و گفت: ــ تو چه کردی با این بدبخت فلک زده. دوباره از آینه نگاه کرد. ــ بگو دیگه، دیگه تو دیدم نیست. همه ی قضیه را برایش تعریف کردم و گفتم که سر دو راهی مانده ام. ــ من جای تو بودم دو دستی می چسبیدمش، دوراهی نداره. حالا این همه زن و شوهر باهم، زندگی می کنند، همشون هم فکرو هم اعتقادهستند؟ نفسم را بیرون دادم. ــ فکر می کنی این همه طلاق برای چیه؟ خیلی بی خیال گفت: ــ به خاطر بی پولی و کم توجهی. ــ یعنی پول دارا طلاق نمی گیرند؟ ــ دلیل اونا احتمالا کم توجهیه، یا زن به شوهرش توجه نکرده یا برعکس. ــ شوهر یا زنی که رضایت خدا تو زندگیشون باشه چرا باید به هم کم توجهی کنند؟ ✍#بهقلملیلافتحیپور #ادامهدارد... ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ آدرس وبلاگ ما 👇👇👇👇👇