جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

عبورازسیم خاردارنفس (۹)

جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۹ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت9

حرفش را در ذهنم تکرار کردم، منظورش چه بود آدمهارا از حقیقت زندگی دور می کند. ای بابا این دختر چرا حرف زدنش هم بابقیه فرق دارد، خیلی دلم می خواست بیشتر باهم حرف بزنیم. هفته ی بعد روزی که تاریخ تحلیلی داشتیم، همان درسی که راحیل جزوه از سارا گرفته بود، راحیل باز غیبت داشت. از سارا دلیلش راپرسیدم گفت: –نمی دونم هفته ی پیش هم نیومده بود. باخودم فکر کردم برای این که بیشتر نزدیکش شوم فردا جزوه ام را برایش می آورم تا از آن خط وخطوطهای منحنی برایم بکشد. فردا زودتر سر کلاس حاضر شدم و منتظر نشستم، بچه ها تک تک وارد کلاس می شدند. پس چرا نیامد؟ بالاخره امد، نمی دانم چرا همین که وارد شد،نتوانستم نگاهم رو ازصورتش بردارم، به نظرم حجابش زیبایی اش را بیشتر می کرد، سرش پایین بود، تا رسید به ردیف جلوی من، بلند شدم و با لبخندگفتم: –سلام خانم رحمانی. سرش را بلند نکرد جوابم را داد، حتی یک لبخند ناقابل هم نزد. وا رفتم، یه روی خوش به ما نشان می دادی به کجای دنیا برمی خورد. کم نیاوردم، جزوه ام رو از کیفم درآوردم و مقابلش گرفتم و گفتم: –خانم رحمانی این جزوه دیروزه، نیومده بودید، گفتم براتون بیارم. باتردید نگاهم کردو گفت: –چرا زحمت کشیدید از بچه ها می گرفتم، ــ یه لبخند نشوندم روی لبهام و گفتم: –زحمتی نبود،خواستم جزوه من باشه دستتون که زیر مطالب مهم رو هم بی زحمت برام خط بکشید. جزوه رو گرفت و گفت: –ممنون، فردا براتون میارم. ــ اصلا عجله ایی نیست. رفت و سرجایش نشست. حداقل یک لبخند میزدی، دلم خوش باشد که خود شیرینی ام را تایید کردی. یادم نمی آیدبرای کس دیگه ایی جزوه آورده باشم. حالا خودم هم نمی دانم چرا کارهایم بی اختیارشده. سر جایم که نشستم دیدم سارا از آن سر کلاس زل زده به ما، جلو که آمد زیرلبی گفت: –به به می بینم که جزوه رد و بدل می کنی، با خونسردی گفتم: –اشکالی داره؟ –نه، فقط، نه به اون دفعه که شاکی شدی جزوه ات رو دادم... نذاشتم حرفش را تمام کند. – اون بار نمی دونستم هم کلاسی خودمونه. گردنش را بالاوپایین کردو گفت: –اوووه بله، و رفت نشست. ✍#به‌قلم‌لیلافتحی‌پور #ادامه‌دارد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۴
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی