عبور از سیم خاردار نفس ( ۶۶ )
🍀﷽🍀
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت66
راحیل یک پتوی دونفره کف سالن پهن کردم. ــ سعیده تو برو تو اتاق روی تخت من بخواب، بعد فوری یک بالشت زیر سرم انداختم و دراز کشیدم. سعیده لبخندی زدو گفت: ــ دیگه چی، عمرا. بعد یک بالشت آورد و کنار من دراز کشید. ــ پاشو برو روتختت بخواب، من اینجا راحتم. دستم را به صورت قائم روی پیشانیم گذاشتم و چشم هایم را بستم. ــ اصلا هر دومون همینجا روی زمین می خوابیم. مامان گفت: ــ خب دوتاتون رو تخت بخوابید اسرا میاد اتاق من، چرا اینجا می خواهید بخوابید؟ با خستگی چشم هایم را باز کردم. ــ آخه اتاق هنوز شلوغه باید جمع و جور بشه، من حوصلهی شلوغی رو ندارم. حالا یه شب اینجا بخوابیم مگه چیه؟ مامان با تعجب گفت: ــ این همه مدت دو نفر آدم هنوز اتاق رو تموم نکردید؟ سعیده اعتراض گونه گفت: ــ چرا خاله جان تموم شد.فقط یه کم جابه جایی مونده، بعد رو به من گفت: ــ توام کجاش شلوغه، حالا چهار تا وسایل کمد دیواری روی زمین مونده که باید جمع بشه دیگه. مامان همونطور که برق ها را خاموش می کرد گفت: ــ خیلی خب، بگیرید بخوابید. خیلی خسته بودم ولی آنقدر فکرم مشغول این موضوع بود که فردا باید چه به آرش بگویم خوابم نمی برد
. ✍#بهقلملیلافتحیپور #ادامهدارد..♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️