عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت122
* ﷽
آرش دوباره پیام داد:
چه آرامشی در من است
وقتی می ایی…
و چه آشوبم
بی تو !
دور نشو
مرا از من نگیر …
با دیدن پیام آخرش اشکم چکید.
گوشی را گذاشتم کنار و دراز کشیدم.
کاش پیام نمیداد.
خدارو شکر که اسرا هنوز به اتاق نیامده بود، راحت می توانستم گریه کنم.
باید خودم را کنترل می کردم.
پتو راروی سرم کشیدم و شروع کردم به صلوات فرستادن. نمیدانم چقدر طول کشید یا چند تا فرستادم فقط آنقدری بود که لبهایم خشک شده بود ولی من اهمیتی ندادم و ادامه دادم. انگار جنگی درونم صورت گرفته بود. که آخرش خواب پیروز میدان شد.
صبح که با صدای آلارم گوشیام بیدارشدم. یک لحظه فکر کردم نکند خواب دیدهام که آرش پیام داده.
گوشیام را باز کردم و نگاه کردم.
نه، خواب نبود. پیام ها را خواندم. دوباره منقلب شدم، صدا دار نفسم را بیرون دادم و برای وضو از تخت پایین آمدم. مامان و اسرا در سالن نماز می خواندند.
#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد…
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور