عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت128
آرش
از این که گوشیاش را جواب نداد ناراحت شدم. دوستش سوگند هم غیبش زده بود.
پیش سارا رفتم و سراغشان را گرفتم.
سارا گفت:
– امروز با سوگند کلاس داشتم ولی نیومده.
باتعجب گفتم:
– خودم دیدمش تو محوطهی دانشگاه.
سارا هم برایش عجیب بود، گفت:
– خب شاید راحیل نیومده اونم برگشته، شایدم باهم جایی رفتند.
حالا مگه چی شده؟
خودم را خیلی خونسرد نشان دادم و گفتم:
– هیچی با خانم رحمانی کار داشتم.
– خب بهش زنگ بزن.
نخواستم بگویم زنگ زده ام، جواب نداده برای همین گفتم:
– آخه شاید خوشش نیاد، اخلاقش رو که می دونی، میشه تو زنگ بزنی و ازش بپرسی میاد یا نه؟
انگار از درخواستم خوشش نیامد، خیلی بی رغبت گفت:
– آخه الان استاد میاد بزار بعد از کلاس تماس می گیرم.
ــ باشه فقط میشه پیش خودم باهاش تماس بگیری.
با تعجب نگاهم کرد.
–خب اگه کارت خیلی واجبه همین الان تماس بگیرم؟
ــ نه عجله ایی ندارم، یه امانتی پیشم داشت خواستم بهش بدم.
خیلی مشکوک نگاهم کرد و بیحرف رفت.
چه دروغ شاخ داری، عجله داشتم برای شنیدن صدایش، جویاشدن احوالش، امان از این فاصله های اجباری…
#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد…
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور