عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت98
﷽
سکوت طولانی بینمان آزار دهنده شده بود.سعیده نگاه از روبه روش برنمی داشت ومنم غرق افکارم بودم. مامان راست می گفت که نباید همدیگر را ببینیم. ازوقتی دیدمش دلم بیشترتنگ شده بود. کاش میشد از دانشگاه انتقالی بگیرم و کلا نبینمش. ولی مگر به این راحتی هاست. البته من دو ترم بیشتر نمانده که درسم تمام شود، مثل خودش.
صدای سعیده انبر شد و من را از افکارم خارج کرد.
راحیل.
ــ جانم.
ــ میشه بگی تو چرا از رنج کشیدن خوشت میاد، چرا هم خودت رو عذاب میدی، هم اون رو؟ بعد مکثی کرد و ادامه داد:
ــ هم من رو؟
باور کن اونقدرا هم سخت نیست تو سختش می کنی. آرش پسر بدی نیست.
اخم کردم و گفتم:
ــ مگه من گفتم پسر بدیه؟
باحرفم آتشفشان شد و فریاد زد:
ــ پس چته؟
سعیده همیشه خوش اخلاق و خندان بود، نمیدانم آرش رادر چه حالی دیده بود که آرامش نداشت.
ــ تو الان حالت خوب نیست، بعدا حرف می زنیم.
ماشین راکناری متوقف کردوسعی کردخیلی خونسرد و مهربان باشد.
ــ من خوبم، فقط بگو ببینم تو خود آزاری داری؟
از حرفش یهو خنده ام گرفت و گفتم:
ــ خودت خود آزاری داری.
اوهم لبخندی زدو گفت:
ــ فقط یه جوری توضیح بده قانع بشم.
سرم را تکیه دادم به در ماشین و گفتم:
ــ شاید رنجی که الان می کشم سختم باشه، ولی یه رنج خوبه. البته پیش خدا.
آخرشم لذتش مال خودمه،یه لذت پایدار نه زود گذر.
#به_قلم_لیلا_فتحی_پور
#ادامه_دارد…
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور