عبور از سیم خاردار نفس ( ۷۴)
🍀﷽🍀
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت74
با صدای بلند تلویزیون چشم هایم را باز کردم، نگاهی به خودم انداختم. دیشب بدون عوض کردن لباس هایم خوابیده بودم .بلند شدم و خودم را به تلویزیون رساندم و خاموشش کردم. ــ بیدار شدی پسرم؟ ــ مامان جان چه خبره این همه صدا؟ ــ آخه هر چی صدات کردم بیدار نشدی، گفتم اینجوری بیدارت کنم. ــ این نوعش دیگه شکنجه کردنه نه بیدار کردن. مرموزانه نگاهم کرد و گفت: ــ حالا چرا لباس عوض نکردی؟ چیزی شده؟ خمیازه ایی کشیدم و گفتم: ــ نه فقط خسته بودم، الانم دیرم شده باید برم. برای این که مامان سوال پیچم نکند، خیلی زود به اتاقم برگشتم، تاکیفم را بردارم و به دانشگاه بروم. می خواستم زودتر به کلاس برسم تا ببینمش، امروز یکی از کلاسهایمان باهم بود. وارد سالن که شدم یکی از هم کلاسی های دختر،ترم پیشم جلوم سبز شد و سلام بلند بالایی کرد و دستش را دراز کرد، برای دست دادن، هم زمان راحیل هم وارد سالن شدو زل زد به ما..
. ✍#بهقلملیلافتحیپور #ادامهدارد...♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️