عبور از سیم خاردار(۶۷)
🍀﷽🍀
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت67
چشمهایم به سقف بود که سایه ی یه شبح را دیدم بعد افتادن یک بالشت کنارم، با صدای یا اباالفضل گفتن سعیده نیم خیز شدم و با دیدن اسرا نفس راحتی کشیدم. ــ بچه جان یه صدایی از خودت در میاوردی، زهره ترک شدم. اسرا خندید و گفت: ــ خب منم خواستم بترسید دیگه. سعیده معترضانه گفت: ــ پاشو اونور ببینم تو که آبجیت هر شب ور دلته چشم نداشتی یه شب ... اسرا پرید وسط حرفش و همانطور که بالشت رو می زد توی صورتش گفت: ــ کجا ور دلمه، روی تخت خودشه وردلم نیست الان و ردلمه. هرسه از این حرف خندیدیم. سعیده پوفی کرد و گفت: ــ راحیل حداقل پاشو بیا وسط بخواب عدالت رعایت بشه. بعد از کلی شوخی و زدن تو سرو کلهی هم دیگه با اخطار مامان من رفتم بین آن دوتا خوابیدم و قائله تمام شد. به چند دقیقه نکشید که از صدای نفس های منظم اسرا فهمیدم که خوابش برده. چشم های من هم کمکم گرم میشد که با صدای سعیده چشم هایم را باز کردم. ــ راحیل. ــ هوم. ــ پیام دادی؟ ــ آره. ــ جواب داد؟ ــ نه هنوز. هم زمان صدای پیام گوشیام امد. نیم خیز شدم و آرام گفتم: ــ فکر کنم خودشه. ــ زود باز کن ببینم چی نوشته. گوشیام را کنارم گذاشته بودم تا اگر جواب داد متوجه بشوم. نوشته: ــ سلام. ممنون که پیام دادید، بی صبرانه منتظرم تا اون لحظه برسه. سعیده ذوق زده گفت: ــ وااای چه مودب. با اشاره با اسرا گفتم: ــ هیس، بیدار میشه ها... زل زده بودم به صفحه ی گوشی، که سعیده گفت: ــ بدو سریع بنویس منم همین طور. اخمی بهش کردم واسمش را کشیده صدا زدم. ــ کوفت و سعیده خب یه چیزی بنویس خوشحال بشه دیگه بچه ی مردم، یه ساعت فکر کرده اینقدر مودب جواب داده. نچ نچی کردم. ــ سعیده من یک ساعت داشتم با دیوار دردو دل می کردم؟ بعدشم اون کلا مودبه، نیاز به فکر نداره، دیر جواب دادنش واسه شوکی که بهش دادم بود. سعیده چشمهایش گرد شد و به صورت نمایشی زد تو سرش و گفت: ــ یا اباالفضل، چی نوشتی مگه، نپرونیش راحیلا. گوشی را خاموش کردم و با اشاره به اتاق مامان گفتم: ــ بگیر بخواب الان صداتو مامانم میشنوه...
✍#بهقلملیلافتحیپور #ادامهدارد.♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️