اسمش امیر بود. کارش معبر زدن از معبر مین ها بود، اما به دل خیلی ها معبر می زد. مرگ را هم به سخره گرفته بود. آنقدر محبوب بود که فرشته ها بدنبال دزدیدنش از روی زمین نقشه می کشیدند

. چند باری بازی با مین ها کار دستش داد و یک بار کف پایش را به دست مینی سپرد. وقتی از او شرح ماجرا را می ‌پرسیدی کل آن را با این جمله جواب می‌ داد که «صدام پایم را گاز گرفته»! همسنگرانش خوشحال بودند که اورا از چنگال فرشته ها در آورده بودند و به عنوان یادگاری دفاع مقدس برای خود نگاه داشته اند. اما امیر چشمانش به آسمان بود. به دنبال رد پرهای بال همسنگرانش. سال ها بعد امیر دلش تاب نیاورد. دوباره راهی سرزمین عشق شد. اما اینبار فرشته ها زرنگتر بودند و امیر را طوری از زمینی ها دزدیدند که اثری از او بجای نماند. امیر در میان مین ها و هزاران پوند مواد منفجره راهی به دل آسمان باز کرد و زمین را به اهلش سپرد و رفت.... آری فرشته ها هم دزدی می کنند...

شهید امیر اسدی

 حرف دل یکی از فرزندان شهید امیر اسدی :‌ بابا جون شهید گمنام نیستی اما خوب میدونم که گمنامتر از شهدای گمنامی به قول شهید آوینی:"گمنامی برای شهرت پرستان درد آور است وگرنه همه اجرها در گمنامی است..."

شادی روح این شهید بزرگوار صلوات....

ن

تقدیم به روح بلند شهید علی خلیلی

صدای بال فرشته مرگ که آمد فهمیدم خدا صدایم زده است. روحم از جسم زخمی ام جدا شد و نور سفیدی راه آسمان را نشانم داد و سرشار از شادی به سوی عرش بال گشودم.

نزدیکتر که شدم چشمم به درهای بهشت افتاد و خنده مستانه ام فلک را در بر گرفت. ناگهان صدایی از زمینبلند شد. برگشتم و به زمینی که برایم حقیر شده بود نگاه انداختم. در خیابانی عده ای مزاحم ناموس مردم شده بودند و طلب کمک می کرد اما فریاد رسی نبود.

آن طرف احمد و علی را دیدم که از مسجد بیرون آمده بودند ولی از کنار دختر بدحجابی به راحتی گذشتند و هیچکدام او را امر به معروف نکرد. کمی دورتر حمید در دانشگاه با همکلاسی های بدحجابش گل می گفت و گل می شنید.

شهید که می شوی دلت می گیرد

هر کسی را که دیدم بی تفاوت از کنار گناه راحت می گذشت و کسی آمری به معروف نبود. ولی محمد، محمد است که به جرم امر به معروف کردن بازداشت شده بود. دلم برایش سوخت.

 یاد سخن رسول خدا افتادم که فرمودند : هرگاه (مردم) امر به معروف و نهى از منکر نکنند، و از نیکان خاندان من پیروى ننمایند، خداوند بدانشان را بر آنان مسلّط گرداند و نیکانشان دعا کنند امّا دعایشان مستجاب نشود.(امالى صدوق، ص‏254)

ماندم به بهشت بروم یا به زمین برگردم؟ هنوز رگ غیرتم که از زخم روزگار پاره شده بود ورم داشت. هنوز زمینتشنه خون های بود که در رگ غیرتی ها به جوش آمده. کاش می شد برگشت. اما ندایی می گفت بهشت پاداش خوبان است و زمین باشد برای اهلش. باشد که رستگار شوند...

 مطلب کنایه ای بود به خودمون که یادمون نره علی برای چی پر کشید و رفت...

 

این ماجرا واقعیست...

یه وقتایی زندگی به آدم فشار میاره. نه خود زندگی بیشتر افرادی که تو این زندگی هستند. مخصوصاً اگر آدمی باشی که کل زندگیت رو برا یه هدفی تو یک راهی دویده باشی و تا تونستی باشند آدمای توی اون راه جلوی پاهات سنگ انداخته باشند و از پشت خنجر زده باشند.

این اتفاق برا منم افتاد. کل جوونیم رو توی بسیج و سپاه جاهای فرهنگی گذروندم به امیدی که برای این انقلابکاری کرده باشم تا فردا روز قیامت چشمم تو چشم شهیدی افتاد خجل نباشم. اما تو همین راه تا تونستند خنجرزدند. تا تونستند سنگ جلوی پا انداختن. نه غریبه ها نه. بیشتر همون هایی که تو همین راه بودند که البته فقط جسمشون تو این راه بود و روحشون تو صفا و سیتی.

اینقدر که بهم فشار اومده بود و خیانت دیده بودم و ریای بقیه رو دیده بودم از همه بیزار شده بودم. گفتم دیگه بسه تا همینجاش هم زیادی اومدم. شمارو بخیر و مارو به سلامت. از دفتر امام جمعه و بسیج و سپاه و ... همه جا خودمو کشیدم کنار و گفتم من دیگه هیچی برام مهم نیست.

روز اول، روز دوم، روز سوم رسید و شب در عالم خواب دیدم یه نفر با کلاه، عینک و لباس نظامی شهید چمران داره نگاهم میکنه. خوب که دقت کردم دیدم آقا مصطفی داره نگاهم می کنه. نگاهش پر بود از توقع و ناراحتی. تا اومدم حرفی بزنم روش رو برگردوند و رفت. هرچی دویدم دورتر می شد. هی داد زدم آقا مصطفی، آقا مصطفی... اما اون رفت. خسته شدم و وایسادم. دیدم یه رزمنده بسیجی داره بهم میخنده. رفتم جلو باهم کلی حرف زدیم که یادم نیست چی گفتیم. اما حرف آخرش یادمه که گفت : فلانی بخاطر ما برگرد.

نگاه چمران به ماست ...

تا این رو گفت صدای الله اکبر به گوشم خورد. یدفه از خواب پریدم دیدم اذون صبح شده و صدای مؤذن میاد. مو به تنم سیخ شده بود. تازه فهمیده بودم چه اشتباهیی کرده بودم. تازه فهمیده بودم چمران ها از همه چیزشون گذشتند تا ما ها از این راه نگذریم اما حالا بخاطر چندتا آدم ریاکار دارم از همه جا خودم رو عقب می کشم.

و چند وقت بعد معبر سایبری فندرسک شروع به فعالیت کرد. آقا مصطفی بازهم بیا و مارا از این منجلاب ریا و غرور و خیانت بیرون کش. اینجا گاهی زمین دلتنگ چمران ها می شود. مدتی است در های شهادت را بسته اند. اینجا فرشته گان لیاقت شهادت را احتکار کرده اند. روزگار گرانی انسانیت است. نمیدانیم امروز در همان راهیهستیم که فردا خواهیم بود یا فردا در راهی هستیم که امروز نخواهیم بود. فقط بگویم انسان بودن سخت است باور کن. هدف را گم کرده ایم و به گمانمان دین هدف نهایی ماست. غافلیم از اینکه دین فقط راهیستبرای رسیدن به معبود. معبودی که برای دور زدن عقایدمان آنرا پشت دین پنهان می کنیم. آری اینجا دوران گرانیست. بیا و خریدار ما بی دلان باش...

تقدیم به روح پرفتوح شهید دکتر مصطفی چمران صلوات...

: خیلی وقت ها از خودم بدم میاد. وقتی کارهای که انجام میدم رو خوب نگاه می کنم می بینم چقدر با چیزهایی که شهدا می خوان فاصله دارم. اصلا فکر نمی کردم یه روز یه شهید بیاد بخواب من نالایق. این نشون میده شهدا به ماها نظر لطف دارن اما کارهامون اینقدر زشت و بد هست که گاهی اونها مجبور میشن برا برگردوندن ما بیان به خواب ما. اما بازم بر نمی گردیم. خودمو میگم نه شما من فقط ادای برگشته هارو در میارم وگرنه حال و روزما این نبود. جسم من برگشته و باطنم در گمراهیست...

 

می خواستم از جوونیم گلایه کنم. جوونی که نمیدونم بر باد رفت یا باد بر اون رفت. وقتی بر می گردم می بینم یهزمانی یه جایی یه عده جوون برا اینکه ما ها امروز باشیم و جوانی کنیم جوونیشون رو دادن و رفتن و خودشون روفدا کردن به خودم حق میدم از جوانیم گلایه کنم. 

روز جوان رو باید به مادری تبریک گفت که هنوزم که هنوزه در حسرت برگشتن چندتا تیکه استخون جوونش هست، تا که شب جمعه بره سرخاکش یه دل سیر اشک بریزه.

روز جوان رو باید به مادری تبریک گفت که هنوزم که هنوزه در حسرت گرفتن عروسی براجوونی هست  که در راه خدا داد و ازون جوون فقط چندتا تیکه استخون براش آوردن.

روز جوان رو باید به پدری تبریک گفت که عصای دست پیریش رو برا خم نکردن غرور من و شما داد ولی براش فقط یه پلاک آوردن و گفتن یادگاری جوونت.

روز جوان رو باید به همسری تبریک گفت که هنوز چشمش به دره تا شوهرش که در جوانی رفت تا کسی دست درازی به ناموس مردم نکنه یه روزی برگرده اما حتی یه استخونش هم کسی پیدا نکرده.

روز جوان رو باید به جوانی تبریک گفت که بخاطر غیرتش، ساپورت تنگ غواصی رو به تن کرد و به دل اروندخروشان زد و دیگه بر نگشت تا من و تو یادمون بمونه غیرت یعنی چی.

جوانی رفت تا امروز ما جوانی کنیم...

روز جوان رو باید به جوانی تبریک گفت که از دانشگاه علم انتقالی گرفت و رفت به دانشگاه عشق تا که فارغ التحصیل بهشت شد مدرک شهادت بهش دادند.

روز جوان رو باید به جوانی تبریک گفت که عاشق ورزش و فوتبال بود اما برا اینکه ما امروز به تفریح و ورزشمونبرسیم پاهاش رو توی میدون مین جا گذاشت.

روز جوان رو باید به جوانی تبریک گفت که در اثر ترکش های خمپاره دوتا چشماش رو از دست داد تا امروز چشم دشمن به ناموس ما نیفته.

روز جوان رو باید به جوانی تبریک گفت که ماسکش رو وقتی شیمیایی زدن در آورد و داد به رفیقش تا رسم جوانمردی رو زنده نگه داره تا که امروز ما جوانمردانه رفتار کنیم و دست هم رو بگیریم.

روز جوان رو باید به جوونایی تبریک گفت که پشت ولی زمانشون رو خالی نکردن و تا آخرین قطره و آخرین نفس ایستادگی کردن تا ما امروز پشتیبان ولی فقیه زمانمون باشیم درست مثل حضرت علی اکبر(ع).

میلاد حضرت علی اکبر (ع) و روز جوان رو تبریک می گم. بیایم به حق حضرت علی اکبر (ع) جوون خوبی برا امام زمانمون باشیم.

 

فردای روزی که دشمن بعثی خرمشهر رو گرفت، جسد بی جان و عریان دختر خرمشهری رو به تیرک بلندیبستند و اونطرف کارون مقابل چشم های رزمنده های ایرانی گذاشتند.

رگ غیرت رزمنده های دلیر ایرانی به جوش میاد و تک آورهای نیروی زمینی ارتش سه تا شهید می دهند تا بلاخره جسد اون دختر رو پایین میارند و بخاک می سپارند.

بله درست خوندین، سه شهید برای جسد یک دختر مسلمان ایرانی. و حالا بعد از گذر ایام آن عده ای که ازصدقه سری همین شهدا بر صندلی های نرم همین جمهوری اسلامی تکیه زده اند بر طبل بی غیرتی می کوبند.

سه شهید برای جسد یک ناموس

امروز وزیر ارشاد همین جمهوری اسلامی ایران خیلی راحت می گه: حالا خانم ها ساپورت بپوشند و اصلا مشکلات جامعه ما این ها نیست....

این حرف یعنی اینکه اگر خدایی نکرده دشمن یکبار دیگه جسد بی جان و عریان یک دختر ایرانی را به تیرک ببنده ما باید با خودمون بگیم: اصلا مشکلات جامعه ما این ها نیست.

درسته که امروز به لطف امنیتی که شهدا برای ما به ارمغان آورده اند بیگانگان اجازه دست درازی به ناموس ما را ندارند اما از صدقه سری بعضی از مسئولین هر روز دشمنان بیگانه با پوشاندن لباس هایی زننده ناموس مارا برای چشم های کل دنیا عریان می کنند...

 

تازه دانشگاه قبول شده بود. با رتبه عالی. داشت می رفت تا کارهای ثبت نامش رو انجام بده. توی راه چشمش افتاد به پسر و دختر کوچولوی همسایه که مشغول بازی های کودکانه خودشون بودن.

یکدفعه صدای از بلند گو ها بلند شد : «توجه! توجه! علامتی که هم‌اکنون می‌شنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمزاست و معنی و مفهوم آن این است که حمله هوایی دشمن نزدیک است. محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید

رگ غیرتش ورم کرد. با خودش گفت اگه امروز من برم دانشگاه، کی ازاین دوتا بچه و بچه های آینده کشورم دفاع کنه؟ کی جلوی دشمن به ایسته تا چشم چپ به ناموس و خاک وطن نداشته باشه؟

بیخیال دانشگاه علم شد و رفت و در دانشگاه عشق ثبت نام کرد و راهی رشته شهادت شد. روز ها درس دلدادگی را می گذراند و شب ها 11 واحد گریه را پاس می کرد. تا اینکه با معدل بالا فارغ التحصیل شد و مثل خیلی از فرارمغزی ها هرگز بر نگشت.

دانشگاه جای شهدا نیست...

سال ها بعد فارغ التحصیل دانشگاه عشق که به رتبه استادی معرفت رسیده بود را از بین خاک های فکه پیدا و برای تدریس درس عاشقی و دلدادگی راهی دانشگاه علمی کردند که روزی با رتبه عالی در آن قبول شده بود وانصراف داده بود.

اما همان دو کودک بیست سال پیش که روزی برای آنان و آینده آن ها جانفشانی کرده بود جلوی در دانشگاه را گرفته بودند و می گفتند دانشگاه قبرستان نیست، محل علم و فرهنگ است و نمی گذاشتند استاد وارد دانشگاه شود، همان استادی که روزی برای آن ها از دانشگاه علم گذشت و امروز همان ها از استاد میگذرند...

 قضیه ای که متأسفانه در دانشگاه شریف در سال 1384 و دانشگاه امیرکبیر در سال 1387 اتفاق افتاد و به ساحت مقدس شهدای گمنامی که قرار بود در دانشگاه درس عشق و معرفت بدهند هتک حرمت شد...

 احترام همه برام واجبه اما اونایی که با دفن شدن شهدا در دانشگاه ها و یا اماکن دیگه مخالفت میکنن مطمئن باشین به فکر علم و فرهنگ و این بهانه ها نیستند. درواقع با دفن شدن شهدا اونا دیگه برای بلهوسی هاشون راحت نیستند...

 

پس از حوادث سال 88 شبکه های BBC و VOA مدام از سرطان زا بودن پارازیت های ماهواره ای که توسط جمهوری اسلامی ایران برای جلو گیری از پخش برنامه های آنان ارسال می کند خبر دادند.

این جنگ روانی توسط شبکه های BBC و VOA شکل گرفت به دلیل نبود آگاهی و آمار درست در نزد مردم موفق شد تا اذهان خیلی از مردم ایران را نسبت به سرطان زا بودن پارازیت حساس کند تاجایی که بعد از فوت خواننده جوان مرتضی پاشایی بر اثر سرطان این جنگ روانی تشدید شده است.

 پارازیت سرطان زاست یا ماهواره؟

 کشورهایی که از پارازیت استفاده می کنند :

سوال ما این است اگر پارازیت سرطان زاست چرا کشورهایی از جمله انگلیس، اسرائیل،آلمان، آمریکا، استرالیا، چین، هند و ... از پارازیت های ماهواره ای استفاده می کنند و کسی هم صدایش در نمی آید ولی وقتی در ایران استفاده می شود اولین کشورهایی که بوق در کرنا می کند انگلیس و آمریکا و اسرائیلهستند؟

به عنوان مثال در طول وقایع مربوط به موج بیداری اسلامی در منطقه خاورمیانهارسال پارازیت و اختلال در شبکه‌های جهانی ایران مانند پرس‌تی‌وی، سحر2، العالم و حتی جام‌جم آشکارا توسط اسرائیل و آمریکا در دستور کار قرار گرفت.

ناخدای انقلاب : با مذاکره مخالف نیستم، اما به‌ جای نقاط خیالی باید به نقاط امیدبخش دل سپرد.

سازمان فضایی ایران مکانی که در آن ماهواره امید که امیدی بود برای مردم ایران به منظور دستیابی بهفضای لایتناهی در اقدامی که این روز ها برای ما عادی شده است از سوی رئیس جمهور دولت تدبیر و امیدبه شکل نا امیدانه ای منحل شد.

این سازمان با هدف فضایی شدن ایران زیر نظر ریاست جمهوری تشکیل شده بود و موفق به پرتاب چندین کاوشگر و ارسال موجودات زنده به فضا شده بود، هدف گزاری این سازمان پرتاب ماهواره های مورد نیاز کشورو فرستادن فضانورد ایرانی به فضا بود.

متاسفانه شنیده ها حاکی از این است که علت انحلال سازمان اعلام نگرانی غربی ها به بهانه موشک های ماهواره بر و دسترسی ایران به تکنولوژی استراتژیک پرتاپ ماهواره و ورود به باشگاه اختصاصی فضایی در مذاکرات بوده است و این خروجی همان تفکریست که میگوید انرژی هسته ای برای ما لازم نیست.

ماهواره نا امیدی دولت تدبیر و امید پرتاب شد

ما نیز از جناب آقای رئیس جمهور دولت تدبیر و امید بابت این موج منفی که مانع پیشرفت های علمی ایرانخواهد شد و نا امیدی را به جامعه تزریق خواهد کرد تشکر و قدردانی می نماییم. خب چی بگیم اگه انتقاد کنیم باز یه برچسب میچسبونین.

زیاد سخت نیست اگر کمی بیندیشیم که چرا آقای ظریف در کمیسون امنیت ملی مجلس گفت حتی اگر استیضاح هم بشوم جزئیات مذاکرات را نمی‌گویم. خدا می داند دیگر کجای این انقلاب و کدام امید این مردمرا فروخته اند تا در خیال خام به توافق خیالی برسند.

 : اینجوری که آقایان دارن کشور رو مثل قرارداد ترکمن چای دو دستی تقدیم می کنن فکر کنم کم کم بجای استفاده از اینترنت و تلفن همراه باید رو بیاریم به سوی علامت دادن با دود.

: اگه شب خوابیدین صبح بیدار شدین دیدین چند تا آمریکایی تو خونتون نشستن زیاد تعجب نکنین شاید از بند های توافقنامه باشه.

 نمیدونم چرا این روز ها بدجور دلم برای پیرمرد مهربان دوران انتخابات، آقای غرضی تنگ شده است. کجایی غرضی که یادت بخیر.

شاید این سؤال در ذهن همه شما بوجود آمده است که چرا علی مطهری مدام در مجلس ساز مخالف می نوازد و در نطق چند روز پیش خود که باعث بوجود آمدن تنش در پارلمان شد از سران فتنه حمایت کرد.

جواب این سؤال چندان سخت نیست وقتی خوب به عمق وجود علی مطهری نگاهی بیندازیم. فرزند پدری که فکر می کرد اگر پدرش شهید نمی شد حتماً به عنوان رهبر جمهوری اسلامی ایران انتخاب می شد و آقازاده به خیال خود می توانست با کشور یک قل دو قل بازی کند.

این درست همان ذهنیتی است که فرزندان حاجی خاطره را سال هاست به تکاپو انداخته است و مدام در هر تشنج و تنشی در کشور حضور فعال دارند تا شاید بتوانند در روند رهبری انقلاب خللی ایجاد کنند که هر بار از سوی مردم تو دهنی بزرگی می خورند.

علی مطهری سیم ناکوک سنتور دولت

حتی خود حاجی خاطره رهبری را حق خود می داند تا جایی که هر چند وقت خاطرات شیرین دوران همراهی با امام خمینی برایش گل می کند و گاه گاهی اگر کسی به نورچشمی هایش که در حال خیانت به کشور هستند بگوید بالای چشمتان ابروست می گوید اسراری از نظام در قلب من است و غیر مستقیم نظام را تهدید می کند که اگر نورچشمی هایم  را از حاشیه امن خارج کنید و گزندی به ایشان برسانید سینه ای دارم از اسراری که در صورت افشای آن ها تار و پود نظام از هم خواهد پاشید.

اما نکته قابل توجه در این میان طرفداری همه جانبه وب سایت حاجی خاطره از علی مطهری است تا جایی کهاکثر خبر های دو سه روز گذشته در وب سایت حاج آقا پر است از حمایت ها و عکس های یادگاری با علی مطهری. پس به خوبی واضح است هوچی گری مطهری در مجلس ریشه در تفکراتی دارد همانند پسران حاجی خاطره که نظام را ارث خود می دانند.

اما در این میان موسوی و کروبی تنها بازیچه ای بیش نیستند و نه حاجی خاطره دلش برای آن ها می سوزدنه علی مطهری بلکه آنان فعلاً ملعبه ای به دست این دو هستند تا بتوانند گاه گاهی با ایجاد تنش به دیگران نشان بدهند به دنبال ارثیه خود از نظام هستند.

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد
حالم چو امیری است که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد

 به احترام شهید مطهری ، همگی برای اصلاح این پسر ناخلف دعا می کنیم