راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

شهید دکترمصطفی چمران به روایت غاده(۱)

سه شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۱۸ ب.ظ

 

بسم رب الشهدا

فهمیدن چمران فهم عاقلی را میخواهد که عشق را درک کرده

اسرار چمران در میان ایمان به غیب نهفته است پس ....

زبان حال پروانه ای که با یک شمع کوچک عاشق شد با اتش عشق چمران پر و بال گرفت  ومصطفی را همراهی کرد

این عاشق عکس شمع را دید گریه کرد نهایت با خالق عکس شمع مسیر عاشقی را طی کرد و نهایت رضایت داد تا معشوقه اش با شهادتش داغدارش کند

مکرر قصه فرهاد و شیرین و لیلی و مجنون را شنیده ام ولی قصه مصطفی و غاده به عشق و عاشقی معنا میدهد

عشق در دامن عقل به ثمر مینشیند و عاقل با عشق پرواز میکند

عاشقی که عاقل نیست عشقش خودخواهی است برای خودش میخواهد

قسم به عشق که زندگی بی او رنگ و بویی ندارد تمام انگیزه زندگی گره خورده در تار پود عاشقی

سال‌ها از آرام گرفتن چمران می‌گذرد..

. روزهای تکاپو و از پشت صخره‌ای به پشت صخره دیگرپریدن و پناه گرفتن، و روزهای جنگ‌های سرنوشت ساز پایان یافته‌اند و اکنون در این روزگار به ظاهر آرام غاده چمران با لحنی شکسته داستانی روایت می‌کند، داستان یک نسیم که از آسمان روح او آمد و در گوشش کلمهعشق گفت و رفت به سوی کلمه بی‌‌‌نهایت و مرا حیران باقی گذاشت ولی شکرگذار بودن با خودش

پایان مهاجرت جسم و شروع انگیزه سازی در قلب مجاهد فقط از چمران ساخته است  

سال‌ها از روزی که سرانجام چمران در این زمین آرام گرفت می‌گذرد و این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین را روایت می‌کند، داستان مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص.

دختر قلم را میان انگشتانش جابه جا کرد و بالاخره روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت از جنگ بدم می‌آید با همه غمی که در دلش بود خنده‌اش گرفت، آخر مگر کسی هم هست که از جنگ خوشش بیاید؟

 چه می‌دانست! حتماً نه. خبرنگاری کرده بود، شاعری هم، حتی کتاب داشت. اما چندان دنیا‌گری نکرده بود. لاگوس را در آفریقا می‌شناخت چون آنجا به دنیا آمده بود و چند شهر اروپایی را، چون به آنجا مسافرت می‌رفت. بابا بین آفریقا و ژاپن مروارید تجارت می‌کرد و آن‌هاخرج می‌کردند، هر طور که دلشان می‌خواست. با این همه، او آن قدر لبنانی بود که بداند لبنان برای جنگ‌‌ همان قدر حاصلخیز است که برای زیتون و نخل ؛ هر چند نمی‌فهمید چرا!

نمی‌فهمیدم چرا مردم باید همدیگر را بکشند. حتی نمی‌فهمیدم چه می‌شود کرد که این طور نباشد، فقط غمگین بودم از جنگ داخلی، از مصیبت.

خانه ما در صور(شهری زیبا در لبنان) زیبا بود، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعد‌ها اسرائیل خرابش کرد. شب‌ها در این بالکن می‌نشستم، گریه می‌کردم و می‌نوشتم. از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف می‌زدم، با ماهی‌ها، با آسمان. این‌ها بهصورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ می‌شد

مصطفی اسم مرا پای همین نوشته‌ها دیده بود. من هم اسم او را شنیده بودم اما فقط همین. در باره‌اش هیچ چیز نمی‌دانستم، ندیده بودمش، اما تصورم از او آدم جنگ جوی خشنی بود که شریک این جنگ است.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۳۰
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی