جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

هدیه های شعبانیه (۱)

پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۱۱ ق.ظ

🌱🌴🌱🌴✍داوداحمدپور
بسم الله الرحمن الرحیم
پیرزنی بود که ؛ هر روز با قطار از روستا برای خرید مایحتاج خود به شهر می آمد ...
کنار پنجره می نشست ؛ وبیرون را تماشا می نمود..
گاهی؛ چیزهائی از کیف خود در می آورد 
و از پنجره قطار به بیرون پرتاب می نمود 
 مسئول قطار  پرسید : پیرزن چکار میکنی؟
پیرزن؛ با لبخندی مهربان گفت : من بذر گل در مسیر می افشانم 
آن مرد  گفت : درست شنیدم ؛ تخم گل در مسیر می افشانی؟! 
 جواب داد ؛ بله تخم گل ...
مرد  گفت : اینرا که باد می برد ؛ بنده خدا ؟
پیرزن جواب داد ؛ ... ولی مقداری از این تخمها به زمین می رسند و خاک آنها را می پوشاند 
  گفت: با این فرض هم آب می خواهند مرد .
پیرزن گفت : افشاندن دانه با من .. آبیاری با خدا..
روزی خواهد رسید که گل و گیاه تمام مسیر را پر خواهد کرد؛ و رنگ راه تغییر خواهد نمود و بوی گلها مشام تمام ساکنین و
مسافرین را نوازش خواهد داد و من و تو و دیگران از رنگی شدن مسیر لذت خواهیم برد ...
مرد از صحبت خود با پیرزن جواب نگرفت 
 ؛ سرجای خود برگشت ...
مدتها گذشته بود که ؛ آن مرد دوباره سوار قطار شد و کنار پنجره نشسته و بیرون را نگاه می کرد 
که یک دفعه متوجه بوی خاصی شد.. کنجکاو که شد؛ دیدکه رنگ مسیر هم عوض شده است 
و از کنار رنگها و رایحه های نشاط آور رد می شدند 
و مسافرین با شوق و ذوق گلها را به همدیگر نشان می دادند 
آن مرد ؛ نگاهی به صندلی همیشگی پیرزن انداخت ؛ ولی..... جایش خالی بود 
سراغش را از دیگران گرفت ؛ گفتند : چند ماه است که ؛ از دنیا رفته است 
اشک از دیدگان آن مرد سرازیر شد 
و به نشانه احترام به آن همه احساس بلند شد و تعظیم نمود
آن پیرزن رنگ و بوی گلها را ندید و استشمام نکرد ؛ ولی هدیه ای زیبا به دیگران تقدیم کرد 

همیشه عشق و محبت و مهربانی را به دیگران هدیه بده ؛
روزی خواهد رسید که آنکس که به او محبت میکنی با انگشت اشاره 
از شما به نیکی یاد خواهد کرد
همیشه بهترین ها با حرکت من و برکت از خدا محقق میشود ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۰۷
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی